یافتن پست: #فریاد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
پای شکسته

خطیبی روی منبر گفت: هر کی از خانمش راضی نیست، بلند بشه سرجاش بایستد، . همگی به غیر از یک نفر جمگی باپاایستادند، . با تعجب نگاه گفت: بهتره نیمه خالی لیوان رو نبینیم، خدا رو شکر یک نفر نشسته و است از همسرش راضیه. هنوز حرف حاج آقا تمام نشدهگرم صحبت بود که آن مرد با ناله فریاد برآورد، : اما حاج آقا! خانمم زده پامو شکسته؛ من رو ببخشید نتونستم بایستم پاشَم.{-91-}{-91-}

aliaga
aliaga
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم

جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطور باور نکردنی زیبا بود و می‌بایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده می‌شد.

نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد. که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد. شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند. میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود، مرد به سرعت قلمویی را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند. اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود.

🔹براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند.
گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم، اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم: خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است.

یاس
یاس
نمونه ای از مکالمه من
نمی دونم طرف کیع اصلا هوم؟ ذخیره کردم
ان شاالله فردا
دختری باشه صایع نشم با این قربون صدقه رفتن :ترس

یاس
یاس
اقایون وقتی میخوان تو یه بیغوله ده متری دینشون کامل کنن :دی (مدیونید فکر کنید پای نیاز شخصی وسط ها
منتش هم سر خداس)
و مامانشونم به اسم خودشون نگهدارن-هادی-
میرن سراغ دخترایی که به ظاهر قوی مهربون و ایثارگرن
نه برادر من راهت اشتباس
اگر دختری نوکری پدر و مادرش کرده وطیفه ش بوده
ولی در قبال مادر شوهر وظیفه ای نه خدا قید کرده نه بنده خدا
از طرفی دخترا برا سختی و تحمل خلق نشدن المراه الریحانه زن گل است
بدون طرفیتش تموم شده دیگه حایی برا سختی و تحمل ایثار نداره
نمی تونی باری برداری و همراه و همسفر باشی راهت کج کن
نه با منت برو کنیز بخواه
مادرت دوست داری، نگهش میداری ،افرین وطیفه ت هس، بایدم این کار رو بکنی
ولی از خودت مایه بزار
از جیبت
نه از دختر مردم برا خونه ات که کنیز نمیخوای؟
اگر میخوای پادشاهی کنی ملکه بخواه نه کنیز اصلا به من چه :ایش اوکی بای :رفتن

?
?
خسته نباشی سرنوشت!!!
روزها يكی پس از ديگری به پايان
می رسند…
و در پی روزها
عمر من…
خسته نباشی سرنوشت….!
می بينی؟!
دست در دستان تو
تمام راه را بيراهه رفتم
شنيدم كسی ميگفت:
چشمانت را ببند!
اعتماد كن…
ولی افسوس
به قيمت تمام روزهای رفته
چشم هایــم را بستم…
اعتماد كردم…!
بهای سنگينی داشت اعتماد !!!!!!!!!!!!!!!
هنوز درگیر زخمهایت هستم………

پلاک313
پلاک313
هیچکس نفهمید که خدا هم تنهاییش را فریاد میکشد

(( قــــــل هـــوالله احـــــد ))

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

وقتى که حاتم طائى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت؛ هر کس از هر درى که مى‌خواست وارد مى‌شد و از او چیزى طلب مى‌کرد و حاتم به اوعطا مى‌کرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت: تو نمى‌توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم به حرف مادر توجهی نکرد. مادرش براى اثبات حرف خود، لباس کهنه‌اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دو بار گرفتى و باز هم مى‌خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى!
مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟

من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هیچ بار مرا رد نکرد.

aliaga
aliaga
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل‌ ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

مُهاجِر
مُهاجِر
می‌گویند که گناهکاران را نمی‌پذیرند؛
آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست؛
اما پشیمانان را می‌پذیرند!

"سیّدمرتضی آوینی" گفت

aliaga
aliaga
دردی که انسان را به سکوت وامی دارد،

بسیار سنگین تر از دردی است

که انسان را به فرياد وامی دارد…

و انسان ها فقط ب فریاد هم می رسند…

نه به سکوت هم…!

fatme
fatme
فریادی شدم از عمق جان که صدایی ندارد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
عشق نوعی پدیده حس درونی است
يمرّ المرء بسلسلةٍ من التغيّرات الداخليّة المُعقّدة عند المرور بتجربة الحب والذي يتصف بالعمق والجمال في نفس الوقت، حيث إنّه يرفع من حسّ المرء وسعادته الداخليّة لدرجةٍ تجعله وكأنّه يُحلّق


بقول حافظ
برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست. مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

جمعی تابوتی را تشییع می کردند در کنار تابوت کودکی با گریه فریاد می کشید پدر جان تو را به گودالی می برند که نه فرشی هست نه چراغی و نه غذایی!

کودک فقیری این را شنید و سریعا خود را به خانه رساند و به پدرش گفت: ای پدر عده ای می خواهند جنازه ای را به خانه ما بیاورند !
آدرسی که می دادند دقیقا خانه ی ما بود !
جایی که نه فرشی هست، نه نوری و نه غذایی !

aliaga
aliaga
گاهی نه گریه آرامت می کند و نه خنده
نه فریاد آرامت می کند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس رو به آسمان میکنی و میگویی : من فقط تورو دارم !

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو