aliaga
روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد.
در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید به سوی آبادی بازمی گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....
به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.
بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...
aliaga
زبونم لال ....عزرائیل اومده جونتون رو بگیره
جون خودتونو بگیره یا عشقتونو؟؟؟
فقط خواهشا شعار ندینا
واقعیتو بگید
خانوم میم
اخه به سینگلای بخ بخت کی گفته برن فیلم عاشقانه ببینن🏌️
aliaga
خــــدایـا...
نورت را در وجودمان متجلے کن
که سخت محتاج آنیم...
خـــــدایـا...
برکت نگاهت را در نگاهمان بریز
تا هر کجا که مینگریم
نیکے باشد و مهر
خــــدایـا...
میدانے که خسته ایم
از خودمان از
روزمرگے ها
از نفرتها
از جدایے ها
از من بودن ها
و ما نشدن هایمان
خــــدایـا...
دستمان را بگیر
تا یادمان باشد که باید دستے را بگیریم
خـــــدایــا...
نگاه مهربانت را ازما دریغ مکن
تا یادمان باشد که باید
نگاهےداشته باشیم
از سر مهر و عشق به انسانها
جانم❤
زیر مجموعه ی خودم هستم
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...
مهاجر
من دلم واقعا عشق میخواد
یه عشق واقعی، از اون عشقا که مامانش بیاد بگه چقد بدم دست از سر بچم برداری؟
منم اشکامو پاک کنم بپرسم کلا چقد دارید؟