یافتن پست: #شهر

Nariman
Nariman
شهر بی یارمگر
ارزش دیدن دارد!؟؟؟

خانوم اِچ
خانوم اِچ
شهر نانجیب

هادی
هادی
آن قَدَر گرم است بازار مكافات عمل
گر به دقت بنگری هر روز، روزِ محشر است . . .

رها
رها
شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند؟

یاس
یاس
طرف بهترین نقطه شهر شوهرش یه خونه چند میلیاردی به اسمش کرده
الانم پول رهن و کرایه ش میخوره
بعد زده رو لینک سهام عدالت
دهن‌هممون سرویس کرد اینقد تو گروه چرت و پرت ادد شدیم
تمام گروههای دانشگاه الوده کرده پی وی هم دم دقه پیام میاد
لامصب تو که ماهی پنجاه تومن از مستاجر میگیری
گیرم اصلا ۵ تومن سهام عدالت راست بوده
خجالت نکشیدی زدی رو لینک {-68-}{-40-}

donya
donya 👩‍👧‍👦
نسخه اولیه شعر همای رحمت با دست خط استاد شهریار



هادی
هادی
صب بخیر با برف قشنگ باغچمون



ماریا
ماریا
ولی به نظرم اگر تلفظ فارسی این شبکه، سایناست انگلیسیش این نمیشه ها، saina میشه نه آقا هادی!؟ @hadi

رها
رها
خوابم میاد ولی نمیبره {-54-}

محسن
محسن
مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود
و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود.
هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌شد
تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد.
وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد.
ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود
و مسافران از خطر غرق شدن رهایی یابند.
آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت.
در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مَبَر..تا خیک خیک نریزی..!!»

aliaga
aliaga





صفحه۹۱
...

رها
رها








بی عشق جهان یعنی، یک چرخش بی معنی.... 🌱❤️

aliaga
aliaga

۹۰

مهاجر
مهاجر
سالروز شهادت عزیزم ❤️


حضرت@دوست
حضرت@دوست
اینجا نبوغِ صبح تماشا نمی شود
شب ماندنیست نوبت فردا نمی شود!

در بزم قهوه های غم انگیزمان کسی
هم سفره با قداستِ خرما نمی شود

رودی که هم مسیرِ قدم های سردِ ماست
یخ میزند وَ راهیِ دریا نمی شود!

سارا!برقص در شب مسموم غربتت
دیگر کسی بدونِ تو دارا نمی شود!!!

ای کاش میشد ازشب بی انتها گذشت
گم شد میان چشم تو،آیا نمی شود؟!

حتّی دراین هوای نفس گیرِ بی تپش
باید نفس کشید؛ نه امّا نمی شود!

دنیا دلش گرفته؛گلویش گرفته است
دارد میان فاجعه دیوانه می شود!

در ازدحامِ این همه دوری بگو چرا
ابعاد سردِ فاصله ها تا نمی شود؟!

آری تو هم جهنّمِ ما را بچش! بسوز!
((احساس سوختن به تماشا نمی شود))*

خو کن به این سیاهیِ بی وقفه تا ابد
شب ماندنیست نوبت فردا نمی شود

*این مصرع تضمینی است از استادمحمّد حسین شهریار: احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر تاکه بدانی چه میکشم؟!
((به امید طلوعی ماندنی تر از شب ما!
لحظه لحظه هاتان سرشار از عطرِ استجابت))

صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو