یافتن پست: #سکوت

خانوم اِچ
خانوم اِچ
یک برگ از نمایشگاه کتاب:دی

مآه
مآه
وقتی رابطه دوستانتون ، عاشقانتون ، رفاقتتون
یا هر کدوم از اینا تموم شد هر جا نشستین بحث اون آدم شد سکوت کنین یا طوری نگید که حداقل انتخاب خودتون رو زیر سوال نبرید بگید آدم خوبیه.
خاطراتِ خوبی داشتیم ولی هم مسیر نبودیم

مآه
مآه
چی میشه گفت!؟ هیچی سکوتی از جنس غم میکنم.

fatme
fatme
اگه واسه یه‌ آدم‌ مهم باشید، واستون وقت میذاره
بهتون به‌اندازه کافی ابراز علاقه میکنه، واسه خوشحال‌ کردنتون تلاش میکنه، بهتون اهمیت میده
در غیر اینصورت براش اهمیتی ندارید

مآه
مآه
و اگر چیزی را آرزو کنم همه ی آرزوی من تویی

مآه
مآه
+چرا کشتیش؟!
_آقای قاضی خدابیامرز میگفت از یجایی به بعد بهترین همدردی سکوته 🤣🤭

مآه
مآه
شب داستانش فرق میکند
همه چیز یکدفعه ساکت و خاموش میشود
زمان دیر میگذرد ...
خیابان تاریک میشود ...
آدم ها سکوت میکنند ...
در آخر تو میمانی با اندوه و خاطرات و دلتنگی
و شبی که شاید هرگز به صبح نرسد ...

محسن
محسن
زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت
که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت

منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق ...
گذشته‌ام از فلک هم به نردبان سکوت

نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم
که عهد عهد غم است و زمان زمان سکوت


شهریار

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهی کودک که بيرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد.

به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما باز هم ساعت پيدا نشد. همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی ديگر به او بدهد.

کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود انديشید: چرا که نه؟ کودک مصممی به نظر ميرسد، پس کودک به تنهايی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير از او پرسيد چگونه موفق شدی درحالی که بقيه کودکان نتوانستند؟

کودک پاسخ داد: من کار زيادی نکردم، روی زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم...

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
از یارو میپرسن تو از زنت میترسی؟ 😕

میگه: کی!!؟ من؟ هه 😏 چرا بترسم! 😒



اتومو کردم، ظرفارم شستم، گردگیریمم تموم شده، زیر بچه رو هم عوض کردم، دیگه از چی بترسم! 😊

کسی میترسه که کاراش مونده باشه! :خخخ

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
پیشانی ات را
به پیشانی ام بچسبان
و در چشم هایم خیره شو
خسته ام از سکوت
این بار می خواهم
دوست داشتن را
روی لب هایت فریاد بکشم...

donya
donya 👩‍👧‍👦
اصلا اونجوری که میخواستم نشد:اشک:گگگ

محسن
محسن
ما خودمان بودیم و خودمان !
کسی را نداشتیم ...
ما تاوانِ غرورمان را پرداختیم ،
تاوانِ احساسی که ظالمانه ، سرکوبش کردیم ،
بغض هایی که بلعیدیم ،
و حالِ بدی که انکار کردیم .
ما رویِ پایِ خودمان ایستادیم و بدونِ هیچ منتی ، ادامه دادیم !
ما قوی بودیم ... خیلی قوی !
و سخت بود ؛
در نهایتِ استیصال ، سکوت کردن ،
در نهایتِ بغض ، خندیدن ،
و در نهایتِ بی کسی ، محکم بودن ...
ما چاره ای نداشتیم ،
و گرنه این خود کفایی ، به بی پناهی اش نمی ارزید !
ما در تنهاییِ مغرورانه ی خودمان ، پیر شدیم و جان دادیم .
از درون فرو ریختیم و ترک برداشتیم .
ما نمی خواستیم بپذیریم ؛
که جای یک نفر در زندگیِ مان خالی بود ...
یکی که بغض هایمان را لبخند ،
اشک هایمان را پاک ،
و دلمان را گرم می کرد ...
یکی که پناهمان می شد ،
یکی که همه چیز را به او می سپردیم .
ما به رویِ خودمان نیاوردیم ،
وگرنه از همان اولش ؛
یک نفر را کم داشتیم

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
بسم الله الرحمن الرحیم
عخی عخی تک تنها اینجایم شیطون چیزی بهمون نزنه:خخخ

fatme
fatme

گاهی باید از یاد برد و رفت از یاد
گاهی سکوتت بهتره از بغض و فریاد
گاهی شرایط طوریه درمونده میشی
گاهی دلت هیچی به جز رفتن نمیخواد

صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو