یافتن پست: #سوار

رها
رها




کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز ....

یاس
یاس
اووووه
اخرش من ایجیم و داداش کوچیکم تونستیم از اون خونه بیمارستان فرار کنیم
حیف مجبور شدم دوتا گربه ناز با بستن کمربند انفجاری فدا کنم
اسراییلی ها پیدامون کرده بودن :گگگ
گربه ها فرستادم بینشون منفحر شدن
رسیدیم خط
همه جا بیابون بود
تمام ماشین ها فرستاده بودن جنگ
سوار یه گاری که رو دوش خر طفلی بسته بودن
حرکت کردیم سمت گرگان
و تو یه خونه قدیمی نمور سکنی گزیدیم
مرگ بر اسراییل :گگگ

aliaga
aliaga
آغاااا ی خاطره از شب های قدر بگم براتون...



من قبل خدمت سربازیم حدود سالای ۹۲ و ۹۱ ی مرضی داشتم شب قدر حدود ساعت ۱۲ شب میرفتم قبرستان شهرمون و کنار قبر عمو ی بزرگم ک شهید دوران دفاع مقدس هس جوشن کبیر میخوندم


آغا ی شب ک اونجا بودم بعد از جوشن کبیر چشم افتاد ب چن متر اونورتر ک ی قبر خالی بود و نازه کنده بودنش گفتم برم ی امتحانی کنم ببینم چطوریه


رفتم داخل و دراز کشیدم ی لحظه ی صدایی شنیدم و یکم بلند شدم دیدم ۳ نفر از من مریض تر دارن از بالا میان یکم دقت کردم دیدم طلبه هستن

آخه حوضه پایین قبرستانه
من بلند شدم و از قبر بیرون اومدم و لباسامو گرد گیری کردم ک اونا منو دیدن ب تت پت افتادن منم انگار ن انگار رفتم سوار دوچرخه شدم و رفتم
بیچاره ها فک کردن میت از قبر اومد بیرون:خخخ

:خخخ

خانوم اِچ
خانوم اِچ
خب برگردم سرکارم
.
.
.
.
رل ماشین دار پی

Tasnim
Tasnim
اینقدری که من توو این مدت اسنپ سوار شدم و نطر دادم درمورد راننده ها، مدیر اسنپ در طول سال راننده هاشو ارزیابی نکرده

خانوم میم
خانوم میم
این مهدیه ی بی ادب عروسک شوهر اینده منو برداشته می گه اقا فریبرز من یه روزی تو رو می برم به خانوادت بر می گردونم😐😐😐😐

یاس
یاس
داری میری مزار
کهومردم آزاری زنگ‌میزنه نیم ساعت دیگه اونجام :گگگ

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
شعرام جون خانومو با ساینا اشنا کن بی زحمد:خجالت
@shahin
@kamand83

korosh
korosh
با همه پریدن و تیک زدن هیچ افتخاری نداره،نه تنها نشون میدی خیلی دم دستی هستی بلکه ثابت میکنه این جمله رو که میگن : "خر بی صاحب به همه سواری میده"{-86-}{-86-}

مآه
مآه
این امکان وجود دارد که یک انسان در یك لحظه و یك اتفاق به یکباره ده سال بزرک‌تر شود 😄

aliaga
aliaga
روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بی قراری برشتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد.
در راه گاه خیال لیلی آنچنان او را باخود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت.
او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید به سوی آبادی بازمی گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد در می یافت که فرسنگ ها راه را بازگشته است.
او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست ؛پس اورا رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.....

به راستی مولانا با این حکایت نشان می دهد که روح ما همان مجنون است و عشق معنوی حق ، همان لیلی است. تن ما همان شتر است و وابستگی ها و دل مشغولی های جهان مادی بچه آن شتر است. وقتی از علت حقیقی بودنمان در جهان مادی که همانا شناخت حقیقت خویشتن است غافل شویم و به آن نپردازیم، به تن و خواسته های گذرای مادی تن سرگرم می شویم و از رسیدن به حقیقت بازمی مانیم.
بهتراست موانع رسیدن به وصال را کنار بزنیم و با گام استوارتر عزم خانه ی دوست کنیم ...




Tasnim
Tasnim
بچه ها برگشتن
گویا خیلی با متروسواری حال کردن
چند دقیقه یه بار میگن ایستگاه بعد، شوش... ایستگاه بعد مرد قصاب (جوانمرد قصاب منظوره)

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
با همی دسدام فاطمه لیلییو رو مسدود کلدم:هق

یاس
یاس
یه ساعت ترمینالم مسافر نی راهدنمی افته :هق

Tasnim
Tasnim
از گوشی خونه دکمه تکرار رو میزنن شماره باباشون رو میگیرن و لیست خرید میدن

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو