یافتن پست: #سوار

حضرت@دوست
حضرت@دوست

ومُذْ کنتُ طفلا ًوجَدتُ الحسین مَلاذاً بأسوارِهِ أحتَمی
از کودکی حسین برایمپناه‌گاهی بود که به دیوارهایش پناه می‌گرفتم
وَمُذْ کنتُ طفلاً عرفتُ الحسین رِضاعاً.. وللآن لم أفطَمِ
از کودکی و از هنگامی که شیرخواره بودمحسین را می‌شناسم و تا به امروز هنوز هم شیرخواره هستم

یاس
یاس
🏴🏴🏴
🔺وقایع روز ششم محرم الحرام ۶۱ هجری قمری

🔹در شب ششم جناب حبیب بن مظاهر اسدی با اذن امام حسین علیه السلام برای آوردن یاور وکمک، به قبیله بنی اسد رفت. اسدیان پذیرفتند وحرکت کردند، ولی جاسوسان به عمر سعد خبر دادند و او عده‌ای را فرستاد تا مانع آن‌ها شوند. لذا درگیری رخ داد که در این میان جمعی از بنی اسد شهید و زخمی وبقیه ناگزیر به فرار شدند و حبیب به خدمت حضرت آمد و جریان را عرض کرد.

🔹عمر بن سعد نامه‌ای بدین مضمون از عبیدالله دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین امام حسین (ع) و اصحابش و آب فرات فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره‌ای آب به امام (ع) نرسد،‌‌ همان گونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد! عمر بن سعد ۵۰۰ سوار را در کنار شریعهٔ فرات مستقر کرد.
🔹یکی از آن‌ها فریاد زد:‌ ای حسین!... به خدا سوگند که قطره‌ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!
🔹حضرت فرمودند: «خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.» حمید بن مسلم می‌گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام (ع) عملی گشت.

سارا
سارا
‏تا تو زندگی هر آدمی نباشی،
‏تا زندگیش رو زندگی نکنی،
‏نمیتونی درک کنی معنیِ "نشد و نمیشه های" زندگیش یعنی چی !

WeT
WeT
شهر شمام مسافر زیاد میاد !؟

fatme
fatme

😂

Hana
Hana
خلاصه اینکه اومدیم ی مسافرت بریم ماشین خراب شد وسط جاده چالوس گیر کردیم🙂
حق دارم بگم توف ت این زندگی یا نه 😑

حضرت@دوست
حضرت@دوست

ز مقدمت خدا کند که ای سوار مشرقی

دراین غروب بی کسی ز ره رسد بهار من

حضرت@دوست
حضرت@دوست

قلـــــعه ی دل بدهـــــم آن رخ زیبــای تو را
چـون سواری که توراخواب وخــیالت بشوم

حضرت@دوست
حضرت@دوست

این صفا کردن چه زیبا,با تو بودن مثل پریا
درنوردیدن تو دنیا, من سوارم رهنمایی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گر چه بر اسب جفا نیک سواری



گلاره خانوم
گلاره خانوم
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند

به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی‌زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی‌کُند

کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی‌زند

نشسته‌ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند

گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم

یک صلای آشنا به رهگذر نمی‌زند

دل خراب من دگر خراب‌تر نمی‌شود

که خنجر غمت از این خراب‌تر نمی‌زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات؟

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی‌زند

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند

نسیم
نسیم
داستان کوتاه امتحان عشق

” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست
لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد .
او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت
دختری با یک گل سرخ .
از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود.
از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود
اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد
دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت
در صفحه اول ” جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: “دوشیزه هالیس می نل” .
با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.
” جان ” برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد .
روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود.
در طول یکسال و یک ماه پس از آن , آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند .
هر نامه همچون دانه ای

★彡   نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★
★彡 نَرگِس خآنُمِ گُلِ گُلآب 彡★


▪️
▪️
پارت چهارم...
🪵جنگل:
کسایی که موتور سوار شدن تصادف میکنن و میمیرن و از بازی خارج شدن.
کسایی که با زنو شوهر رفتن گیر دوتا قاتل افتادن و از بازی خارج شدن.
کسایی که با جوونا یا پیرمرد رفتن یا کسایی که از وسط جنگل رفتن میرسن به کمپ و میبینن در از داخل قفل شده و هیچ صدایی جز صدای خورد شدن استخون ها زیر دندون یه موجود نمیاد.
واکنشتون؟
1-درو میشکنم و وارد میشم
2-زنگ میزنم 110

🛖روستا:
شما بهرحال با عجله یا بدون عجله به کمپ میرسین و با همون صحنه که گفتم مواجه میشین
واکنشتون؟
1-درو میشکنم و وارد میشم
2-زنگ میزنم 110

▪️
▪️
پارت سوم (قسمت اول)
🪵جنگل: کسایی که دور زدن به سمت محل فرار گوزن ها رفتن ، میرسن به یک درخت بزرگ و میبینن یک راکون داره از توی سوراخ میاد بیرون و نصف صورتش توسط یک موجود از قبل خورده شده ، یک چیز براق توی اون سوراخه و شما...
1- دست میکنید توی سوراخ و اون چیز براق رو بر میدارید
2-ترجیح میدید به راهتون ادامه بدید و هرچه سریعتر اون مکان رو رها کنید.
---
کسایی که پیاده شدن و به راهشون ادامه دادن...
وسایلتو برمیداری و از شانس خوبت یه چراغ قوه تو داشبورده.
مسیر جاده رو مستقیم میری و یه ساعت بعد میرسی به جاده ی اصلی و منتظر میمونی یه ماشین سوارت کنه کدوم ماشینو سوار میشی؟
ماشین اول: یه مرد مسن با سگش
ماشین دوم: یه زنو شوهر
ماشین سوم: چندتا پسر جوون
چهارمی: یه موتوری
(به دلیل زیاد بودن متن پارت سوم رو توی دوتا پست میگم)

صفحات: 12 13 14 15 16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو