....
عادت کردیم غصه هام تنها بخورم شادیام با رفیقان و دوستان ب اشتراک بگذارم ولی افسوس همیشه بد فهمیده شدیم ....
Saleh
میدونی رفیق
زمان میگذره و ما پیر و پیرتر میشیم
فک کنم افسوسی از این بزرگتر توو زندگی وجود نداشته باشه که
این فرصت و با محبت کنار کسایی که دوسشون داریم نگذرونیم...
❤
شبی دور از تو اما با تو تا صبح
در آن دورانِ شیرین ره سپردم
تو را با خود به آنجاها که یک عمر
غمت جانِ مرا می برد بردم
هزاران بار دستت را به گرمی
به روی سینه ی تنگم فشردم
وفاهای تورا یک یک ستودم
خطاهای تورا ده ده شمردم
زحد بگذشت چون خودکامگی هات
صفای خویش را افسوس خوردم
به چشم خویشتن دیدی در این عشق
تو در من زیستی من در تو مُردم
-فریدون مشیری
Shahan
جنگ اصلا چیز خوبی نیست
در جنگ فقط بیگناه کشته میشه
فقط مردم عادی
طهورا
بوی عطر کرم قدیمی
با بوی عطر عطر قدیمی
یه عالمه خاطره که نمیدونی بگی خوشحالم که یادم اومد یا افسوس بخوری چقدر گذشته سخت بهت گذرونده ....
جالب بود
مهاجر
من گرفتارهمین فصل خزانم
که رهایی نتوانم،
دردمن دردفراقی است که افتاده به جانم
تودرآن گوشه ی دنیا،
من در این سوی جهانم،
من گرفتار همین فصل خزانم؛
که رهایی نتوانم،
من در این گوشه ی دنیا شده ام بند واسیر
مدتی هست ندیدم که تورا یک دلِ سیر
من که خوکرده به آن اشک نهانم
من گرفتارهمین فصل خزانم؛
که جدایی نتوانم،
دردلم نورامیدی است
پس ازاین غم هجران برسدیاربهاری
بزداید زدلم گردوغباری
چشم درراه همان روز وزمانم
ولی افسوس گرفتارهمین فصل خزانم؛
که رهایی نتوانم،
که جدایی نتوانم،
مهاجر همدانی
Shahan
اگه بهتون بگن تا ده روز دیگه زنده ای
و میمیری
دوست داری آخرین کاری ک تو زندگی میکنی
چیه...؟
🌱