یافتن پست: #افسانه

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود چون نرود

حضرت@دوست
حضرت@دوست
افسانه ی حیات به پایان رسید و باز

شب های انتظار، به پایان نمی رسد

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست

wolf
wolf
عشق آغاز خوشی نیست، که بی‌فرجامی ‌است

هر دری را بزنی، عاقبتت ناکامی ‌است ...



همه‌ی پنجره‌ها بسته‌تر از زندانند

همه‌ی خاطره‌ها برزخ بی‌هنگامی ‌است ...



حرف‌هایت فقط افسانه و شهرآشوبند

صحن هر محکمه‌ای صحنه‌ی ناآرامی ‌است ...



قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی

چه کند با دل خود، آن زن اگر اعدامی ‌است ... !؟



مانده با این همه تردید چه حکمی‌بدهد!؟

بی‌گمان آخر این قصه، فقط بدنامی‌ است ... !


علی اصغر شیری

༊
°•°•

در کویِ تو معروفم و از روی تو محروم
گرگِ دهن‌آلوده‌ی یوسف نَدریده...

.

Sare
Sare
مثل افسانه بی اندازه بودی{-75-}

شــادی
شــادی
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچه‌ای می‌گذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد



wolf
wolf
تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی که سال هاست رفته
تو مالِ کسی نیستی که نیست
تو حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را عشق بگذاری
می توانی مدیونِ زخم هایت باشی اما
محتاجِ آنکه زخمی ات کرده نه!
دست بردار
از این افسانه های بی سر و ته که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را از تو می گیرد،
آنکه تو را زخمیِ خود می خواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست و
تو سال هاست
حوای بی آدمی ...
حواست نیست ...

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
مست ِعشقم ٬ مست ِشوقم
مست ِدوست
مست ِمعشوقى
كه عالم مست ِ اوست ^_^


پ.ن: دوستان اگه دوست داشتین بیاین زیر این پست مشاعره :سوت

حضرت@دوست
حضرت@دوست


بود گریه کی آباد شود خانه ما؟
جغد را پای به گل رفته به ویرانه ما

ما از آن سوختگانیم که معمار ازل
طرح آتشکده برداشت ز کاشانه ما

عشق پیوسته به دنبال دلم می‌گردد
شعله آید به طلبکاری پروانه ما

جرم می خوردن ما نیست کم از طاعت کس
کار صد توبه کند گریه مستانه ما

چون تهی دیده که آرد به کسی روی نیاز
چشم بر چشم صراحی زده پیمانه ما

حرف دیوانه شنیدن ز خردمندی نیست
عاقلان گوش نکردند بر افسانه ما

چون سپندی که بود بر سر آتش قدسی
هرگز آرام نگیرد دل دیوانه ما



حضرت@دوست
حضرت@دوست

از باد مکش طره جانانه ما را
زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را

آن شمه چگل گو که برقص آرد و پرواز
این سوخته دلهای چو پروانه ما را

کردند زبان آنکه به صد گنج فریدون
کردند بها گوهر یکدانه ما را

دیدند سرشکم همه همسایه و گفتند
این سیل عجب گر نبرد خانه ما را

دل گر چه خرابست ز غم چون تو درائی
آباد کنی کلبه ویرانه ما را

خواب خوش صبحت برد از دیده مخمور
شب گر شنوی نعره مستانه ما را

خواهد گله ها کرد کمال امشب از آن زلف
شبهای چنین گوش کن افسانه ما را



حضرت@دوست
حضرت@دوست



از باد مکش طره جانانه ما را
زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را

آن شمه چگل گو که برقص آرد و پرواز
این سوخته دلهای چو پروانه ما را

کردند زبان آنکه به صد گنج فریدون
کردند بها گوهر یکدانه ما را

دیدند سرشکم همه همسایه و گفتند
این سیل عجب گر نبرد خانه ما را

دل گر چه خرابست ز غم چون تو درائی
آباد کنی کلبه ویرانه ما را

خواب خوش صبحت برد از دیده مخمور
شب گر شنوی نعره مستانه ما را

خواهد گله ها کرد کمال امشب از آن زلف
شبهای چنین گوش کن افسانه ما را


حضرت@دوست
حضرت@دوست


زبون خلق ز خلق نکوی خویشتنم
چو غنچه تنگدل از رنگ و بوی خویشتنم

به عیب من چه گشاید زبان طعنه حسود
که با هزار زبان عیبجوی خویشتنم

مرا به ساغر زرین مهر حاجت نیست
که تازه روی چو گل از سبوی خویشتنم

نه حسرت لب ساقی کشد نه منت جام
به حیرت از دل بی‌آرزوی خویشتنم

به خواب از آن نرود چشم خسته‌ام تا صبح
که همچو مرغ شب افسانه گوی خویشتنم

به روزگار چنان رانده گشتم از هر سوی
که مرگ نیز نخواند بسوی خویشتنم

به تابناکی من گوهری نبود رهی
گهر شناسم و در جستجوی خویشتنم



wolf
wolf
ما آلوده‌ «حسادت» و «کینه»ایم،
کینه به همه‌چیز و همه‌کس.
فقر، فقر، فقر...فقر، مغز استخوان ما را
از کثافت و لجن انباشته است.
این افسانه است که می‌گویند
«ملّتی که گرسنه است، ایمان و اخلاق و خدا ندارد».
من برای تو بسیاری از کشورهای جهان را
که پس از جنگ دوم «هیچ» بودند
و در «گرسنگی مطلق»، همه چیز شدند مثال می‌آورم،
از چین تا آلمان. آنچه مانع ایمان و وجدان می‌شود، فقر نان و پیرهن نیست،
فقر اخلاق و معنویت است.
کارد بخورد به شکمی که
همه‌ هدف یک جامعه یا یک ملّت را تشکیل می‌دهد!

احمد شاملو

wolf
wolf
به محضِ شنیدنِ جمله ی «دوستت دارم» ..
طوری جبهه می گیریم انگار به جنگ رفته ایم..
طوری رفتار می کنیم
انگار آن بیچاره دچار جنایتی نابخشودنی شده است..
خب دوستمان دارد !
اینکه ترس ندارد جانم..
اگر دوستش نداریم ...
با احترام بگوییم منتظرِ ما نماند...
نه اینکه با بلاتکلیفی او را ...
میان آسمان و زمین معلق نگه داریم..
اما اگر دوستش داریم دستش را بگیریم،
به همه ی دنیا نشانش دهیم
و بگوییم ما به آن "نیمه ی گمشده" ای که
کم کم دارد "افسانه" می شود رسیده ایم!
و با هم به روزهای خوبی که در آینده قرار است ...
بسازیم؛ لبخند بزنیم..
بیایید آدم ها را ...
از گفتنِ احساس قلبی شان "پشیمان" نکنیم..




صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو