یافتن پست: #افسانه

ˢʰᵃᵖᵃʳᵃᵏ
ˢʰᵃᵖᵃʳᵃᵏ
تصویری نیمکره فعال 🤩

کدام تصویر را ابتدا دیدید ؟

سر ببر یا میمون آویزان ؟


حضرت@دوست
حضرت@دوست
شبنم سینه
از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی
نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی

در موج صبا پنهان دزدیده بباغ آئی
در بوی گل آمیزی با غنچه در آویزی

مغرب ز تو بیگانه مشرق همه افسانه
وقت است که در عالم نقش دگر انگیزی

آنکس که بسر دارد سودای جهانگیری
تسکین جنونش کن با نشتر چنگیزی

من بنده بی قیدم شاید که گریزم باز
این طره پیچان را در گردنم آویزی

جز ناله نمی دانم گویند غزل خوانم
این چیست که چون شبنم بر سینهٔ من ریزی


هادی
هادی

قصه ی رنگ پریده سروده نیما یوشیج
هنوز همشو نخوندم ولی جذاب بود میذارم دیدگاه اول که خودمم بخونم شمام بخونید

افسانه منکاوی
افسانه منکاوی
من افسانه منکاوی مربی بین المللی یوگای خنده هستم.
یوگای خنده از سال 1995 توسط دکتر مادان کاتاریا تاسیس شد.
دکتر مادان کاتاریا بر اساس تحقیقاتی که در غرب کرده بودند، متوجه شدند که خندیدن کمک درمان انواع بیماری ها از جمله بیماری های صعب العلاج، سرطان، MS، عروق، روحی و روانی، استرس و اضطراب می شود.
یوگای خنده این بیماری ها را کمک درمان و مرتفع می کند.
دکتر مادان کاتاریا از تحقیقاتی که انجام دادند، این را فهمیدند برای این که اصلا این مریضی ها سراغ ما نیاید، بهتر است قبل از اینکه مریض بشویم بخندیم.
نتیجه تحقیقات دکتر مادان کاتاریا این بود چرا که ما بگذاریم مریض بشویم بعد بخندیم تا خوب شویم، خب ما می خندیدم قبل از اینکه مریض بشویم.
به همین دلایل دکتر مادان کاتاریا در پارک چندین نفر را دور خودشون جمع کردند و به خندیدن ادامه دادند، بر این اساس باشگاه خنده در آنجا تأسیس شد. امروزه در 106 کشور جهان باشگاه های خنده در حال فعالیت هستند.
برای اطلاع داشتن از مزایای بیشتر خنده ، لطفا با شماره 09358219739 در واتس آپ و تلگرام تماس حاصل نمایید.

حضرت@دوست
حضرت@دوست
لرزید بر لبان عطش کرده‌اش هوس
خندید در نگاه گریزنده‌اش نیاز

لب‌های تشنه‌اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه‌های شوق ترا گفت با نگاه

پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

هر قصه‌ای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

با آنکه رفته‌ای و مرا برده‌ای ز یاد
می‌خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

ای یار ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می‌فشارمت


طهورا
طهورا
مگه میشه
فاطمیه
اشکامون رو در نیاره ...
مگه میشه فاطمیه دل آقامون نگیره


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دستم نمی رود بنویسم شکست را
تاوان بی صدایی یک عدّه دست را

آخر چگونه می شود آسوده باز گفت
افسانه ی کذایی این قوم پست را

آغاز پر تلاطم مهمانیِ کویر
زخمی که بر کرانه ی دریا نشست را

سیّاره های گم شده در یک مدار پیر
احرامیان مرده ی آجر پرست را

این قصه ها روایت تاریخ ذهن ماست
یوسف زنی که توی اتاقش نشست را...

یک عمر آزگار گذشته و من هنوز
می خواهم استخاره کنم سال شصت را

این جمله حال شعر مرا می زند به هم:
-باید قبول کرد هر آنچه که هست را-

باید که دست و پای قلم را قلم کنم
باید که روی پا بزنم هر دو دست را...
[لینک]

حلما
حلما
‏بدون عشق موسیقی وجود ندارد، بدون موسیقی، رویایی در کار نخواهد بود و بدون رویا، افسانه‌ای در کار نیست و بدون افسانه‌ها، از شجاعت خبری نیست و بدون شجاعت، هیچکس قادر نیست بار غم را به دوش بکشد...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
زمان افسانه خواهدکرد ما را در جنون روزی

مرا با داستانم تو! تو را با داستانت شعر

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنون ساز از عشقت مرا افسانه اش با من

حضرت@دوست
حضرت@دوست
دختر پاییزی
مثنوی چشم‌های ناز تو
سایه انداخته است بر خاکستر باور‌های افسانه‌ای من

حضرت@دوست
حضرت@دوست
یا گل نورسته شو یا بلبل شوریده‌حال
یا چراغ خانه یا آتش به جان پروانه باش
یا که طبل عاشقی و کوس معشوقی بزن
یا به رندی شهره شو یا در جمال افسانه باش

صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو