دستم نمی رود بنویسم شکست را
تاوان بی صدایی یک عدّه دست را
آخر چگونه می شود آسوده باز گفت
افسانه ی کذایی این قوم پست را
آغاز پر تلاطم مهمانیِ کویر
زخمی که بر کرانه ی دریا نشست را
سیّاره های گم شده در یک مدار پیر
احرامیان مرده ی آجر پرست را
این قصه ها روایت تاریخ ذهن ماست
یوسف زنی که توی اتاقش نشست را...
یک عمر آزگار گذشته و من هنوز
می خواهم استخاره کنم سال شصت را
این جمله حال شعر مرا می زند به هم:
-باید قبول کرد هر آنچه که هست را-
باید که دست و پای قلم را قلم کنم
باید که روی پا بزنم هر دو دست را...
[لینک]
ببر ودیدم
ولی خصوصیات نیمکره چپ و اصلن ندارم
🤣چه قیافه خوشملی
اره دیگه😎😂😂😂