عشق اگر افسانه میسازد که در زندان دل
چند روزی میهمانم بشنو و باور مکن
****
در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت
با همه نا مهربانم بشنو و باور مکن...(:
باران که شدی مپرس این خانه ی کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدی، پیاله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران! تو که از پیش خدا می آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست
با سوره ی دل، اگر خدارا خواندی
حمد و فلق و نعره ی مستانه یکیست
این بی خردان، خویش خدا می دانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکیست
از قدرت حق، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست
گر درک کنی خودت خدا را بینی
درکش نکنی، کعبه و بتخانه یکیست..
زندگی من دیگر چیزی به جز تو نیست.خود من هم دیگر چیزی به جز تو خود تو نیستم. چهره ات تمام زندگی من را در آینه واقعیت منعکس می کند و این واقعیت آن قدر عظیم است که به افسانه می ماند!
تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند.
همه ی شادی هایم در یک لبخند تو خلاصه می شود؛
و کافی است که تو قیافه ناشادی بگیری تا من همه ی شادی ها و خوش بختی های دنیا را در خطوط در هم فشرده ی آن، چهره ای که خدا می داند چقدر دوستش می دارم- گم کنم...
📕مثل خون در رگ های من
✍🏻احمد شاملو
📕🍃📕🍃📕🍃