aliaga
من عادت کردهام خودم حال خودم را خوب کنم
من عادت کردهام در آسمان تاریک زندگیام خورشیدهای در حال طلوع بکشم و آنقدر باورشان کنم تا جان بگیرند و بتابند و محو کنند شبهای سیاه را.
من عادت کردهام با غم و اندوه رفیق باشم، آنقدر که در آغوششان بخوابم و همچنان حالم خوب باشد، که احاطهام کنند و بازهم بخندم، که همراهیام کنند و همچنان محو زیباییهای ریز جهان باشم.
من عادت کردهام احساس خوشبختی کنم، درست وقتی که هیچ حسی آغشته به خوشبختی نیست، درست وقتی که شب است و پاییز است و تمام جهان و آدمها غمانگیز...
من برای خودم دنیای انتزاعی و کوچکی دارم که در آن حالم به وسعت جهانی خوب است،
و همین خوب است
و همین کافیست...
aliaga
هرڪسی در آسمان
با يڪ ستاره دلخوش است
عيب من اين بود
شايد ، ماه را ميخواستم...!!!
g.h.o.l.a.m.a.l.i
از قورباغه ای، که ته چاهی زندگی
می کرد،پرسیدند: آسمان چیست؟
گفت: دایرۀ کوچکی به رنگ آبی،
جایگاهتان را تغییر دهید،
تا دیدگاهتان، تغییر کند.
aliaga
اگر توانِ ماندنت نیست
کسی را در آغوش نگیر
که سکوت میکند
تا صدای نفسهایت را بشنود ...
کسی را در آغوش نگیر
که زود در تو محو میشود
که زود عادت میکند ...
کسی را در آغوش نگیر
که از عشق رنجیده
و پناه میخواهد ...
هرگز شبی بارانی
پرنده را پناه نده
که در تو حبس میشود
که آسمان را فراموش میکند ...❗️
محسن
هر شب زیر سقف آسمان
پشت پنجره خیالت
از دلتنگی هایم برای ماه می گویم
از شبیخون نبودنت
که خواب را از چشمانم ربود
و بغض های شبانه ام را
به یادگار گذاشت
می گویم از قراری که
بردی از دل بیقرارم
زخمی که بر تن احساسم نهادی ؛
و ماه چه مهربان
به رسم دلداری
به جای تو
کنارم می نشیند
و رد سرشکِ غم را از روی گونه هایم پاک می کند.