یافتن پست: #پیر

مهاجر
مهاجر
لامصب این جمله دایوجان من دا قوجالموشام
افتاده سر زبونم هرکی یه کاری ازم میخواد اینو بهش میگم و انجام نمیدم 😂😂

جانم❤
جانم❤
گفت تنها می‌مونی مرد حسابی. داری پیر میشی، به ده سال دیگه فکر کن، بیست سال دیگه.
"دیگه" رو مث تو می‌گفت. یادت کردم باز.
کجاهایی؟ تنها نمونی کاش...

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
[لینک]
ی چالش ناشناس بریم ببینم چقدر فحش می خوریم عخی:خخخ

امیر علی
امیر علی
میگن واسه کسی بمیر که برات تب کنه، هم اکنون یه نمه تب دارم ،برنامت چیه؟!! :»

Aseman
Aseman

لعنت🖤🖤🖤😔

aliaga
aliaga
سلام بر شما....



امروز کی آمادس سوژه صندلی داغ بشه؟؟؟

خانوم اِچ
خانوم اِچ
اگه برای ۳/۲/۱ نتونستین کاری کنین نگران نباشین ۳/۳/۳ تو راهه

خانوم میم
خانوم میم
به مناسبت روز بزرگداشت شاعر عاشقانه ترین ابیات فارسی ، سعدی شیرازی ، یک بیت از اشعارشو تو دیدگاه بنویسید🌱🙂


نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تـــو در میان جــــانی...

مهاجر
مهاجر
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر
از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم
تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر

من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است
گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر

اول ادیبهشت روز سعدیِ جان❤️

استامینوفن ۳۲۵
استامینوفن ۳۲۵
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت ، مست گفت ای دوست! این پیراهن است افسار نیست!...{-164-}

♡✓
♡✓
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ،
ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ
ﺑﻪ شکرانه ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﻧﺪگی ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ
پایان آدمیزاد
نه رفتن یار است
نه تنهایی،
آدمی آن هنگام تمام می شود
که دلش پیر شود...


مهاجر
مهاجر
خنده‌ی خشکی به لب دارم ولی بارانی‌ام
ظاهری آرام دارد باطن طوفانی‌ام

مثل شمشیر از هراسم دست‌وپا گم می‌کنند
خود ولی در دست‌های دیگران زندانی‌ام

بس که دنبال تو گشتم شهره عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانی‌ام

می‌زند لبخند بر چشمان اشک‌آلود شمع
هرکه باشد باخبر از گریه‌ی پنهانی‌ام

هیچ دانایی فریب چشم‌هایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می‌دهد نادانی‌ام



رها
رها
اینقد بی حوصله م که وقتی کامنتا بالای ۵باشه رو نمیتونم برگردم بخونم و رد میشم :/

마흐디에
마흐디에
تا حالا تو عمرم انقد عکس از خودم ارسال نکرده بودم😁😂
ولی باعث شد بفهمم چقد کم از خودم عکس دارم🚶🏼‍♀️

donya
donya 👩‍👧‍👦
من برم بخوام ساعت۱۰بیدارم کنین به کارام برسم:خمیازه

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو