یافتن پست: #پیر

aliaga
aliaga
عزت نفس از نظر شما چیست؟؟؟{-36-}

رها
رها
این روزا فقط پیروان زکریای رازی واسه همدیگه آرزوی سلامتی می‌کنند، وگرنه پیروان بقیه حضرات دارن همو میکشن... :سیگاار

حلما
حلما
بچه ها ارایشگاهی که کار رنگش خیلی خوب باشه میشناسید

خانوم اِچ
خانوم اِچ
میدونستید تخت جمشید رو اتیش نزدن ؟

یاس
یاس
از حسنات خابگاه اینه که .....












تولد دوستت دست گل میبری :دی

جآنم❤
جآنم❤
آخر آدم با تو باشد پیر میگردد مگر؟!
ماهی از اغوش دریا سیر میگردد مگر؟!

شوتن هکیبا
شوتن هکیبا
کسی از شما یا اطرافیانتون تا بحال بخاطر حواس پرتی پیش دکتری روانپزشکی چیزی رفته؟
(برخلاف مسخره بازیم این پستم جدیه و اعصابمو به هم ریخته.
دمنوش و ویکس هم نمیخوام ممنون.)

یاس
یاس
امروز روز سینگلا بود
مجردا روزتون
تو شبش مبارکتون :دی


ولی روزتونم جفت :( 11:۱۱

aliaga
aliaga
ی روز ی پسر بچه وارد ی کافی شاپ میشه و خدمت کار میره ک سفارش بگیره..

پسرک میگه بستنی شکلاتی چنده

خدمتکار میگه ۵۰ سنت

پسربچه میگه بستنی معمولی چنده؟
خدمتکار با بی حوصلگی و عصبانیت میگه۳۵سنت

پسربچه میگه هموک معمولیه رو برام بیار.
خدمتکار هم میره از مونده های بستنی مشتریای دیگه ک از میزا جم کرده بود براش یدونه درست کرد و گذاشت میز پسر بچه.
پسره بستنی رو خوردو پولو گذاشت روی میز ورفت.
خدمتکار ک رفت میزو تمیز کنه دید زیر بشقاب ۱۵ سنت انعام گذاشته.
اون پسر میتونست بستنی مورد علاقشو بخوره ولی انعام رو در نظرگرفته بود...

Elham
Elham 👩‍👧‍👦
شمام هر چی سنتون بیشتر میشه رنگ چشتون روشن میشه یا فقد من اینطوریم:-؟

یاس
یاس
پیرمردی در غزه خطاب به شهدا: {-149-}
به رسول الله بگویید: یا رسول الله!
امتت مردم غزه را رها کردند
مسلمانان ما را تنها گذاشتند
بگویید امتت ما را در جهاد با دشمنان دین تنها گذاشتند
ما را تنها گذاشتند
به رسول الله بگویید در حالی که کافران و مشرکان بدن های ما راتکه تکه می کردند ، امتت تنها تماشا می کردند.:گگگگ

شوتن هکیبا
شوتن هکیبا
اگه سید نمیاد بگه آبلیمو و ویکس بمال
باید بگم که زانوم درد میگیره جدیدا
مخصوصا پشت میز میشینم

خانوم اِچ
خانوم اِچ
مجردا بیاید یه سوال دارم

مهاجر
مهاجر
تا میام تو مترو بشینم به این برکت قسم هرچی پیر مرد کور و علیل و شلیل و فلج و سکته ایه میاد دقیقا وایسه میسته روبروی آدم منم عذاب وجدان سگی میگیرم پامیشم جامو میدم به اون

...
...
💢

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید.
به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست.
با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت: چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟
ولی کسی را یارای ضمانت نبود.
مرد گناهکار با خواری و زاری گفت: ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم.
یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.
ناگه یکی از میان مردمان گفت: من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.
ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: ‌مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید. گفتند: چرا؟ ‌
گفت: از این ستون به آن ستون فرج است. پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند
که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌

صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو