aliaga
گفتم ای دل، نروی؟
خار شوی، زار شوی
بر سرِ آن دار شوی
بی بَر و بی بار شوی؟
نکند دام نهد؟
خام شوی، رام شوی؟
نپَری جلد شوی
بی پر و بی بال شوی؟
نکند جام دهد؟
کام دهد، از لب خود وام دهد؟
در برت ساز زند، رقص کند
کافر و بی عار شوی؟
نکند مست شوی
فارغ از این هست شوی؟
بعد آن کور شوی، کر شوی
شاعر و بیمار شوی؟
نکُنَد دل نکَنی، دل بکَنَد
بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری صبح که بیدار شوی
هلیا
زنان بدکار و ناپاک شایسته مردانی
بدین وصفند
آیه ۲۴ سوره نور
بخون کیف کن کاتب بنگار . که یاری از دیار غریبه عشق شد . و در پی خیال روی دلبر .تا اورا بدید جان بجان تسلیم حق کرد .از طبیب پرسیدن او چگونه قالب تهی کرد . از عشق بود . طبیب گفت نه بلکه از وحشت دیدار یار زشت رو بود .
چی از ان خیام هست دست نوشته خودم بود . رباعی ها مال یکی دیگه
یه زمون اسمم رباطیک بود