یافتن پست: #دگری

ابوالفضل
ابوالفضل
سلام چطورین ؟ چه خبر ؟{-7-}

این تیکه صدام چطوره ؟{-7-} همینطوری یهویی [ لینک]




محمدحسن اسايش
محمدحسن اسايش
سلام نواهای زیر که توسط زنان روستای کوچ در مجالس عزا ی زنانه خوانده می شود و تعدادی از این نواها گاهی در پشت کار قالیبافی ویا در هنگام دروی گندم ویا در شبهای زمستان در مراسم آتشانی به عنوان فراقی در دوری از مسافر به غربت رفته ویا سربازی که درشهری دور سربازاست ئغریب است و یا در دوری از یار ئدوست وخواهر وبرادر و-که از هم جدا شده اند- به عنوان فراق خوانده می شود وبیانگر درد وفراق وجدایی است واما برگردیم به مجلس نواخوانی زنانه :

بصد خواری بزرگ کردم درختی که درسایه ش نشینم گاه ووقتی سمال آمد درخت ازریشه برکند بسوزد این چنین طالع و بدختی.

2-ای چرخ فلک چرا چنینم کردی ؟ برسنگ زدی ونگین نگینم کردی

دراول عمر خود ندیدم خوبی در آخر عمر گوشه نشینم کردی.

3-غربت خراب ومو خراب غربت مو(من) گوشه نشین آفتاب غربت

شاالله که نیایه آب از غربت تا مو نکشم جور وجفا ازغربت .

4- در غریبی ناله کردم ، هیچ کس یادم نکرد در قفس جان دادم وصیاد ، آزادم نکرد

همتی می خواستم ازگردش چرخ فلک چرخ بی همت خرابم کرد وآزادم نکرد.

5-آنجا که غریب ناله ی زار کند

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تو ای چنان کرد ,
که که منم یا


دانلود موزیک



ali
ali
از شهيدبابايى پرسيدند: عباس جـان چه خبر؟ چه كار ميکنى؟ گفت: به نگهبانى دل مشغوليم که غيرازخدا كسی وارد نشود. نگهبان دلت باش

wolf
wolf
باید که ز داغم خبری داشته باشد ،

هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش

در لشکر دشمن پسری داشته باشد !

حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل

بازیچه ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی

فرزند تو دین دگری داشته باشد !

آویخته از گردن من شاه کلیدی

این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی ام داد گره در گره اندوه

خوشبخت کلافی که سری داشته باشد !



حسین جنتی

wolf
wolf
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست



بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را

بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست



یک عمر قفس بست مسیر نفسم را

حالا که دری هست مرا بال و پری نیست



حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم

سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست



بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست



بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد

وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست



تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر

در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست



ناصر حامدی

wolf
wolf
چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم

از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم



به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج

چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم



من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب

من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم



شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است

شبیه بودن گل های بی شمیم به هم



من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم

من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم



بیا شویم چو خاکستری رها در باد

من و تو را برساند مگر نسیم به هم...











"فاضل نظری"{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

ali
ali
‏‏*منم و تلخیِ دلدار، ولی میخندم*
منم و سینه ی بیمار، ولی میخندم
منم و حسر تِ یلدا و غزلخوانیِ عشق
شعرِ من وردِ لبِ یار…ولی میخندم
منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او
حسرتِ بوسه و دیدار، ولی میخندم
نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست
همه دنیا شده دیوار، ولی میخندم…
هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد
گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم
کَسِ من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود
شده ام بی کس و بی کار، ولی میخندم*
شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان
آه! ، انگار نه انگار… ولی میخندمء



wolf
wolf
آن زمانی که تو از کلبه ی قلبم رفتی
بر درش قفل زدم تا که نیاید دگری
من و چشمان گره خورده به تقویم و زمان
روز و شب با همه ی خوب و بدش شد سپری
قفل دل زنگ زد و هیچ دری باز نشد
کلبه ی الفت مان خالی و ساکت مانده
از همان خاطرهایی که کنارم داشتی
لیک یک شاخه گلی خشک برایم مانده
باز من منتظرم تا که ز در باز آیی
و ببینی که دلم پیش دلت جا مانده{-109-}{-109-}

pαrмιѕѕ
pαrмιѕѕ
اگـــــــر عــــــــاشقی ...
غــــــــرور بی معنیســــت
غــــــرور یعنی نابودگری از جنس سـردی و ســــــــرما
چــــه بســـــــا محتاج گرفـــــتن دستاشــــــی امـــــــــــــا به خود مغــــــرور..

pαrмιѕѕ
pαrмιѕѕ
اگـــــــر عــــــــاشقی ...
غــــــــرور بی معنیســــت
غــــــرور یعنی نابودگری از جنس سـردی و ســــــــرما
چــــه بســـــــا محتاج گرفـــــتن دستاشــــــی امـــــــــــــا به خود مغــــــرور..

هادی
هادی
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من

زان روی که از جمله گرفتارترم من

روزی که نماند دگری بر سر کویت

دانی که ز اغیار وفادار ترم من

بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن

زان کز همه کس بی کس و بی‌یارترم من

بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد

زارم بکشی کز که ستمکار ترم من

وحشی به طبیب من بیچاره که گوید

کامروز ز دیروز بسی زارترم من

هادی
هادی
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

وحید پودینه
وحید پودینه
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد
حالم چو امیری است که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو