یافتن پست: #دگری

هادی
هادی
از غم دوست در این میکده فریاد کشم

دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

داد و بیداد که در محفل ما، رندی نیست

که برش شکوه برم،‌ داد ز بیداد کشم

شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا

با صفا منت آن را که به من داد کشم

عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری

بار هجران و وصالت به دل شاد کشم

در غمت ای گل وحشی من، ای خسرو من

جور مجنون ببرم، تیشه فرهاد کشم

مردم از زندگی بی‌تو که با من هستی

طرفه سری‌ست که باید بر استاد کشم

سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آید

انتظار فرج از نیمه ‌خرداد کشم

شعر از امام خمینی هست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نازنین
منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق
این نشأ مرا گر نبود با دگری هست


حضرت@دوست
حضرت@دوست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
گویندکه یار دگری جوی و ندانند >< بایست که قلب دگری داشته باشم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تا روم از پی یار دگری می باید
جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر

حضرت@دوست
حضرت@دوست
ای دوست
ما سوخته ایم از غم هجران رفاقت. با سوخت دلان رحم و مروت دگریی نیست


دانلود موزیک



حضرت@دوست
حضرت@دوست
من در غم تو تو در هوای دگری
دلتنگ تو من تو دلگشای دگری
در مذهب عاشقان روا کی باشد
من دست تو بوسم و تو پای دگری

حضرت@دوست
حضرت@دوست
سلام بر تو ای ارباب دل ها
پروانه صفت دیده بر او دوخته بودم .. وقتی که خبر دار شدم سوخت بودم

در میکده از من نخریدند به جامی .. این دانش و دین بود که اندوخته بودم
دیدم که حریف تو نیم پای کشیدم .. طفلی تو و من مرغ نو آموخته بودم
امروز به دام دگری می کشدم دل .. رفت انکه ترا باز نظر دوخته بودم
آنکس که علم زد به فلک شعله آهش .. عاشق به ره او من دلشوخته بودم

Zahra
Zahra
چه کسی دیده لب آب بسوزد جگری؟
روی دست پدری جان بسپارد پسری؟
چه کسی دیده که لب تشنه اي از سوز عطش؟
آب در دست و ننوشد به هوای دگری؟

گفتم ای دل، نروی؟خار شوی، زار شوی
بر سرِ آن دار شوی بی بَر و بی بار شوی
نکند دام نهد؟خام شوی، رام شوی؟
نپَری جلد شوی،بی پر و بی بال شوی؟
نکند جام دهد؟کام دهد، ازلب خود وام دهد؟
در برت ساز زند، رقص کند،کافر و بی عار شوی؟
نکند مست شوی؟فارغ از این هست شوی؟
بعد آن کور شوی،کر شوی، شاعر و بیمار شوی؟
نکُنَد دل نکَنی،دل بکَنَد،بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری،صبح که بیدار شوی؟؟!

حضرت@دوست
حضرت@دوست
همه کس را مگر این ذوق نباشد که مرا

کان چه من می‌نگرم بر دگری ظاهر نیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
تا هر کست ای شانه نگیرد در دست

کوتاه کن از دو زلف آن دلبر دست

دست دگری شکافت ای شانه سرت

تو زلف نگار من چه پیچی در دست

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو