یافتن پست: #دگری

حضرت@دوست
حضرت@دوست


بگذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری
با بی خبری از خود، کردم سپری عمری
چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد
هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری

نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری
دل همچو پرستویی، هردم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل، زین دربدری عمری؟
دلدار چه کس بودم، یا دل به چه کس دادم
از شور چه کس کردم، شوریده سری عمری؟

تا روی نکو دیدم، آرام ز کف دادم
سرمایه ی رنجم شد، صاحب نظری عمری
پیوند تن و دل را، پیوسته جدا دیدم
دل با دگران هر دم، تن با دگری عمری


حضرت@دوست
حضرت@دوست
طنینِ عشق می گیردگریبانی ز هرکس را
نگیرد دامنِ ما را ، در این بن بستِ تنهایی

حضرت@دوست
حضرت@دوست
هستند تو را عاشق بسیار ولیکن

دل سوخته در عشق تو چون من دگری نیست


سید ایلیا
سید ایلیا
مهدی جان مرا دریاب ....

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم ...
و هیچ کس مهربانتراز تونیست صدا میزنم
می زنم ...
کجاست آن یوسف گمگشته مهربانی که چراغ هدایت به دست درزمین دادگری کند ؟
کجاست مهـدی ... ؟
مرا در یاب ...
در انتظارت هستم و خواهم بود ...
بیا ...مهدیا دل شکسته ام را به تو می سپارم ... دلدارم تو باش

اللهم عجل لولیک الفرج

سید ایلیا
سید ایلیا
مهدےجان

ازفراقت چشم ها غرق باران میشود
عاشق هجران کشیده زودگریان میشود
کوری چشم حسودانی که طعنه میزنند
عاقبت می آیی ودنیا گلستان میشود

اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج

حضرت@دوست
حضرت@دوست
آب حیات

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست

ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست

حضرت@دوست
حضرت@دوست
سخن عشق

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف، زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل‌هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست


حضرت@دوست
حضرت@دوست
نام و نشان

شده آتش بزنی بردل وبرخود شرری
شده پروانه بسوزانی و شمع دگری

شده چون ابر بباری و به رعدی همراه،
طغیان کرده چو سیلابی وعالم ببری

شده آیا که ز تقدیر خود آزرده ولی،
گونه با سیلی کنی احمر و خونین جگری


صفحات: 1 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو