دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد … جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد
آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد … هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد
این ستمها دگری با من بیمار نکرد
هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد
همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟ … همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟
هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟
زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی ؟
جمع با جمع نباشند و پریشان با شی… یاد حیرانی ما آری و حیران باشی
بوی عطر تو
رنگ خود آن لحظه ای لب های من می بازد
که سگ چشم تو یک باره به من می تازد
روح خود را نبش قبرش میکنم بی یاد تو
بی تو مجهول؟دلم پس به چه ها می نازد
شده ام مشتری عطر فروشی چون که
بوی عطر تو مرا خاطره ها می سازد
من به دیدار تو با دسته گلی امده ام
دگری حلقه ی خود دست تو می اندازد
سنگ فرش این خیابان اشنای قدمم
بس به فکر تو و این فاصله می پردازد
ای کاش در این لحظه
از تو خبری آید
بلبل بزند نغمه
شانه به سری آید
پرواز کند خورشید
تاریکی دگر خوابید
از چشم و چراغ تو
نور دگری تابید
حتی که اگر خوابم
از یاد تو بی تابم
هر ذره نگاهت را
در خاطره می یابم
در خاطره و فکرم
هر آن تو شدی ذکرم
با جام نگاه تو
تو شربت و من سکرم
یک عمر گذشت از سر
با چشم و نگاه تر
پایان نرسید این غم
از دوری تو آخر
با زلف پریشانت
با گردی چشمانت
ما را به خدا بسپار
ای یار به قربانت
هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست
گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت
بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست
تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست
از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست
خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست
کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید
اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست
نه مثل اینکه واقعا رفتی خواستگاری جواب رد شنیدی
نه بابا خواستگاری کجا بود من که چند روزه همش اینجام
عاشق شدی؟
خخخخ