یه تیکه از من

گروه عمومی · 9 کاربر · 1042 پست
مآه
مآه
از کجا شروع کنم ؟
دلتنگی را به چه طریق
می‌توان جمع کرد ؟
من این راه را بلد نیستم .

مآه
مآه
بگذار دوستت بدارم
تا از اندوه بی‌کرانِ درونم
رهایی یابم .
تا از روزگار زشتی و تاریکی برهَم .
بگذار دمی در بسترِ دستانت بیارامم .
ای شیرین‌ترین آفریده‌ها ،
با عشق می‌توانم
هندسه‌ی جهان را دگرگون کنم ،
می‌توانم در برابرِ
این پریشانی تاب آورم ...

مآه
مآه
آن کسی که تو را دوست دارد ،
به آسانی نمی‌لغزد و به زودی فریب نمی‌خورد و با هر مشکل و هر محرومیتی که پیش آید ثبات خود را از دست نمی‌دهد .

مآه
مآه
به‌ نظر می‌آمد می‌تواند هرچیز ناگواری را تحمل کند و خم به ابرو نیاورد ، هرچند که بعد دچارِ اندوه عمیقی می‌شد ...

مآه
مآه
من خسته‌ام نمی‌توانم درباره‌ی چیزی فکر کنم و تنها می‌خواهم سر بر دامنت بگذارم ، تماس دست هایت را با پیشانی‌ام احساس کنم و تا ابد در این حالت بمانم .

مآه
مآه
گفتم عیبی ندارد اما عیب داشت ،
کم نه ، تا دلت بخواهد عیب داشت !
اگر عیب نداشتن را زمین بگیریم ،
فاصله‌ی حرفِ من با آن تا کره‌ی ماه بود ..

مآه
مآه
مَـــن ...؟
به معراج نگاهت ...
تا ثریامي روم ...

مآه
مآه
كم أتمنى أن أعـود للـوراء، لأعـانق أشخاصاً لم يخبرونا بموعد رحيلهم.

-چقدر آرزو دارم به گذشته برگردم و کسانی را بغل کنم که هنگام رفتنشان خبرم نکردند.

مآه
مآه
من نمی خواستم ؛ نمی توانستم شاهدِ این باشم که برایِ کسی عادی و معمولی و درجه دوم هستم . منظورم این است که می خواستم برایِ کسی فوق العاده و کم یاب باشم .
چه می دانم ، دستِ کم قند نبات ، قُرصِ ماه یا شیرینیِ زندگی کسی باشم .
نمی دانم می خواستم ستاره یِ دنباله دار ، چراغِ سر درِ خانه یا تاجِ سر کسی باشم .
می خواستم موسیقی مورد علاقه ی کسی باشم . می خواستم عشق باشم و علائم حیات !
می خواستم امید و شور را در زندگی کسی به راه بیاندازم ؛ عقلی را از کار بیاندازم! می خواستم علت بروز زندگی در کسی باشم . دست کم می خواستم کسی مرا روی قلب خود بپاشد تا جوانه بزنم و رشد کنم . می خواستم چشمی به چشم من ببازد . کسی به سرود اندوه من بتازد . کسی به یاد من نخوابد . دست کم با یاد من از خواب برخیزد .
برای من شعر بگوید. کمتر از آن با هر چیز کوچکی یاد من بیفتد ؛
مگر چند سال زنده ایم؟

مآه
مآه
داستایفسکی میگه: شاید اشتباه می‌کنم، اما به نظرم آدم‌ها را می‌توان از روی لبخندشان شناخت و اگر در اولین برخورد از لبخند یک شخص کاملا غریبه خوشتان بیاید، با قاطعیت خواهید گفت که آدم خوبی است...

مآه
مآه
شبی دور از تو اما با تو تا صبح
در آن دورانِ شیرین ره سپردم
تو را با خود به آنجاها که یک عمر
غمت جانِ مرا می برد بردم
هزاران بار دستت را به گرمی
به روی سینه ی تنگم فشردم
وفاهای تورا  یک یک ستودم
خطاهای تورا ده ده شمردم
زحد بگذشت چون خودکامگی هات
صفای خویش را افسوس خوردم
به چشم خویشتن دیدی در این عشق
تو در من زیستی من در تو مُردم
-فریدون مشیری

مآه
مآه
همین که فریدون مشیری میگه:
رک بگویم از همه رنجیده‌ام! از غریب و آشنا ترسیده‌ام.
بی‌خیالِ سردیِ آغوش‌ها، من به آغوشِ خودم چسبیده ام...

مآه
مآه
همیشه نباید حرف زد
گاه باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست!
باید آدمش باشد
کسی که
با یک نگاه کردن به چشمت
تا ته بغضت را بفهمد ...

مآه
مآه
بعدا؟
بعدا وجود نداره!
بعدا چای سرد میشه!
بعدا روز شب میشه!
بعدا آدم پیر میشه!
بعدا زندگی تموم میشه

مآه
مآه
اگر جرات گفتن حرف حق را نداری آنهایی که حرف ناحق میزنند را ایستاده تشویق نکن..

صفحات: 12 13 14 15 16

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو