یه تیکه از من

گروه عمومی · 9 کاربر · 1046 پست
مآه
مآه
حضورش برایم هیچ اهمیتی نداشت
اما غیبتش خیلی آزار دهنده بود.



مآه
مآه
هرچه پول در آورده بود کتاب میخرید و خیال میکرد شاعر است
پدر پرسید:دنبال چه میگردی؟
گفت:دنبال خودم.‌‌..
سمفونی مردگان


مآه
مآه
دیوانه ها با خودشان حرف نمی زنند!
آن ها فقط تمام روز را به کسی که نیست، بلند بلند فکر می کنند…

مآه
مآه
تعالی لنبکي معّا
من قال انَّ حُزنك مسألة شخصیه؟!

بیا باهم گریه کنیم،
کی گفته غمِ تو یه مسأله شخصیه؟!



مآه
مآه
زندگی خودتو با دیگران مقایسه نکن.
هیچ مقایسه ای بین خورشید و ماه وجود نداره.
نوبت هرکدوم که برسه، میدرخشه...


مآه
مآه
‏کلمه تو خیلی خوشگلی
واقعا معجزه میکنه،دریغ نکنید از هم:)


مآه
مآه
ما میرقصیدیم، تو به چشمهای من زل زده بودی...
و من پرت شده بودم به تاریکی اون چشمها، اما توی این تاریکی صدای
قلب کوچیکت ناجی من بود...
ما میرقصیدیم و من هر لحظه
بیشتر پیدا میشدم...
خوب نتونستم به آهنگ گوش بدم چون به
چیزی گوش میدادم که چشمهات میگن


مآه
مآه
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...:تپش

مآه
مآه
عهد بستی
آنچه بین ماست ابدیست
یادم رفت که بپرسم:
آیا عشق را می‌گویی یا رنج را...؟

وعدتَني
بأن يكونُ ما بيننا أبديّ
ونسيتُ أن أسألك:
أهوَ حُبّك أم وَجَعي...؟


مآه
مآه
یک روز

آخرین کسی که

تو را میشناخت خواهد مُرد

و خاطره‌ی تو فراموش خواهد شد


مآه
مآه
19:19

مآه
مآه
آرزو می کنم از دیده بیفتی
💙💙💙💙

مآه
مآه
برایِ تو که دلتنگ دریا شدی...💙

[لینک]

مآه
مآه
دست‌ات را به من بده
دست‌های ِ تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن می‌گویم
به‌سان ِ ابر که با توفان
به‌سان ِ علف که با صحرا
به‌سان ِ باران که با دریا
به‌سان ِ پرنده که با بهار
به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید
زیرا که من
ریشه‌های ِ تو را دریافته‌ام
زیرا که صدای ِ من
با صدای ِ تو آشناست.


مآه
مآه
بي سروصدا به یادت هستم،
بدون بلوا دوستت دارم،
خاطراتت را در سکوت مرور میکنم،
در خفا عکس هایت را میبوسم،
بغض آلود زیر باران قدم مي زنم،
قطره قطره پیر و ذره ذره آب مي شوم.
و بالاخره در یك غروبِ غم آلودِ جمعه،
تنهایي را باور میکنم،
آهسته از همه جا مي روم،
دور میشوم و آرام آرام میمیرم.
𝐂𝐡𝐧𝐧𝐞

صفحات: 11 12 13 14 15

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو