مآه
كم أتمنى أن أعـود للـوراء، لأعـانق أشخاصاً لم يخبرونا بموعد رحيلهم.
-چقدر آرزو دارم به گذشته برگردم و کسانی را بغل کنم که هنگام رفتنشان خبرم نکردند.
مآه
من نمی خواستم ؛ نمی توانستم شاهدِ این باشم که برایِ کسی عادی و معمولی و درجه دوم هستم . منظورم این است که می خواستم برایِ کسی فوق العاده و کم یاب باشم .
چه می دانم ، دستِ کم قند نبات ، قُرصِ ماه یا شیرینیِ زندگی کسی باشم .
نمی دانم می خواستم ستاره یِ دنباله دار ، چراغِ سر درِ خانه یا تاجِ سر کسی باشم .
می خواستم موسیقی مورد علاقه ی کسی باشم . می خواستم عشق باشم و علائم حیات !
می خواستم امید و شور را در زندگی کسی به راه بیاندازم ؛ عقلی را از کار بیاندازم! می خواستم علت بروز زندگی در کسی باشم . دست کم می خواستم کسی مرا روی قلب خود بپاشد تا جوانه بزنم و رشد کنم . می خواستم چشمی به چشم من ببازد . کسی به سرود اندوه من بتازد . کسی به یاد من نخوابد . دست کم با یاد من از خواب برخیزد .
برای من شعر بگوید. کمتر از آن با هر چیز کوچکی یاد من بیفتد ؛
مگر چند سال زنده ایم؟
مآه
داستایفسکی میگه: شاید اشتباه میکنم، اما به نظرم آدمها را میتوان از روی لبخندشان شناخت و اگر در اولین برخورد از لبخند یک شخص کاملا غریبه خوشتان بیاید، با قاطعیت خواهید گفت که آدم خوبی است...
مآه
شبی دور از تو اما با تو تا صبح
در آن دورانِ شیرین ره سپردم
تو را با خود به آنجاها که یک عمر
غمت جانِ مرا می برد بردم
هزاران بار دستت را به گرمی
به روی سینه ی تنگم فشردم
وفاهای تورا یک یک ستودم
خطاهای تورا ده ده شمردم
زحد بگذشت چون خودکامگی هات
صفای خویش را افسوس خوردم
به چشم خویشتن دیدی در این عشق
تو در من زیستی من در تو مُردم
-فریدون مشیری
مآه
همیشه نباید حرف زد
گاه باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست!
باید آدمش باشد
کسی که
با یک نگاه کردن به چشمت
تا ته بغضت را بفهمد ...
مآه
اگر جرات گفتن حرف حق را نداری آنهایی که حرف ناحق میزنند را ایستاده تشویق نکن..
مآه
به این فکر میکنم که چرا صادق بودن
با غریبه ها خیلی راحت تر است؟!
مآه
نازلی!
بهارخنده زد و ارغوان شکفت؛
در خانه،
زیر پنجره گل داد یاس پیر
مآه
پشت سرِقطارِ تو ، مثلِ یه پستچیِ خیس فقط رکاب میزدم ...
مآه
عشقِ من ،
در چاهِ بستهات چه مییابی ؟
خزهی دریایی ، مانداب ، صخره ؟
با چشمانی بسته چه میبینی ؟
زخمها و تلخیها را ؟
زیبایِ من ، در چاهی که هستی
آنچه را که در بلندیها
برایت کنار گذاشتهام نخواهی دید ،
دستهای یاسِ شبنم زده را
بوسهای ژرف تر از چاهت را ..