مهاجر
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید
گر چه گفتند بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید
من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم
جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید…
Niaz
داشتم فکر میکردم
به ادمهایی که روزی آمدم و گفتند
مرده است
اما پست ها و نوشته هایشان مانده بود
aliaga
از یڪے پرسیدن
برامون یہ دعا ڪن .
گفت ؛ از خدا میخوام روزگارت مثل ذاتت باشہ !
دیگہ هر ڪس خودش متوجہ میشہ روزگارش چہ شڪلیہ !!
استامینوفن ۳۲۵
I come from a small town how 'bout you ?!
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید از استاد شهریار
نه تو گوگل چسبوندن به شهریار
وهیچ منبع معتبری نگفته از شهریاره من خودمم دیوانش جلومه اصلا همچین شعری نداره
جدی ؟
چرا این شعر رو کسی گردن نمیگیره
باوجود اینکه خیلی شعر زیباییه
شاعرش کیانوش سفری هستش