azar
امروز در آهنگ صبح شعری باید گفت پر از طلوع
قصه ای باید گفت پر از هیجان و ترانه ای باید خواند پر از پرواز
سلام دوستان صبح بخیر
aliaga
ڪبوتر نباش ڪہ در دلِ آسمان پرواز ڪنی؛
آسمان باش
تا ڪبوتری در دلت پرواز ڪند ...
aliaga
میتوان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
میتوان درباره گل حرف زد
صاف وساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
میتوان با او صمیمی حرف زد
aliaga
همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد ،
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق، آی عشق
چهره ی آبی ات پیدا نیست
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق، آی عشق
چهره ی سرخ ات پیدا نیست
غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهایی
بر گریز حضور
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
آی عشق، آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
aliaga
من با تو مینویسم و میخوانم
من با تو راه میروم و حرف میزنم
وز شوق این محال:
که دستم به دست توست!
من،جای راه رفتن،
پرواز میکنم!
“فریدون مشیری”
wolf
- بنظرت پرنده ای هم وجود داره که فوبیای پرواز کردن داشته باشه؟!
+ اره.. درست مثل آدمی که فوبیای عاشق شدن داره!
- پرنده ها عاشق آسمون میشن، یا عاشق پرواز؟!
+ اونا با پرواز کردن عاشق آسمون میشن...
- اما پرنده ای که پرواز نمیکنه چی؟! اون چی میشه؟!
+ حتما دلش شکسته؛ کسی که دلش از عاشقی شکسته باشه
پرواز کردن یادش میره ...!