#در-بستر-اشک
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم
ارغوان!
خوشهِ خون.
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجرهی بازِ سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب
که هم پروازان
نگرانِ غم هم پروازند...🖤
با آن همه نيـاز كه من داشتم به تو ،
پرهيز عاشقانه من ناگزير بود
من بارها به سوى تو بازآمدم ولى هر بار دیر بود...
اينك من و توايم؛
دو تنـهاى بى نصيب
هر يك جدا گرفته ره سرنوشت خويش
سرگشته در كشاكش طوفان روزگار
گم كرده همچو آدم و حوا بهـشت خويش!!
چه مبارک است این غم؛
که تو در دلم نهادی!
به غمت که هرگز این غم؛
ندهم به هیچ شادی!
ز تو دارم این غمِ خوش،
به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم؛
که از آن به ام ندادی؟