یافتن پست: #مولانا

رها
رها
سرِ من مستِ جمالت، دلِ من دامِ خیالت
گُهرِ دیده نثارِ، کفِ دریایِ تو دارد

اگرم در نگشایی، ز رهِ بام درآیم
که زهی جانِ لطیفی، که تماشایِ تو دارد

به دو صد بام برآیم، به دو صد دام درآیم
چه کنم! آهویِ جانم، سرِ صحرایِ تو دارد


مث مولانا این مدلی دلبری کنید :x

رها
رها
دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد آن چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست به فُسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد سروبالایِ من آنگه که درآید به سَماع چه محل جامهٔ جان را؟ که قبا نتوان کرد نظرِ پاک توانَد رخِ جانان دیدن که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد غیرتم کُشت که محبوبِ جهانی، لیکن روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد من چه گویم؟ که تو را نازکیِ طبعِ لطیف تا به حَدّیست که آهسته دعا نتوان کرد بجز ابرویِ تو محرابِ دل حافظ نیست طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد ❤️حافظ❤️ پ. ن:با صدای همایون شجریان گوش بدید، لذتش چندین برابر خواهد شد 👌



خانوم اِچ
خانوم اِچ
‌نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست، ♥️
گوش کن نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست!


...
...
💢

مولانا قطب الدین در مسیری میرفت و ناگهان شخصی از بام خانه ای پرت شد و روی سر مولانا افتاد به طوری که گردن او شکست و چند روزی بستری شد. برخی از بزرگان به عیادت او رفتند و گفتند: حالت چطور است؟ گفت: بدتر از این حال چه است که شخص دیگری از بام بیفتد و گردن من بشکند؟

محسن
محسن
دل مرنجان
که زِ هر دل به خدا راهی هست..‌.

👤 مولانا

محسن
محسن
حضرت مولانا می‌فرماید:

جان من سهلست جانِ جانم اوست
دردمند و خسته‌ام درمانم اوست

جایی هم بشار بن برد می‌فرماید که :

اصل درمان درد عشق هیچ‌ جا
جز نزد خود معشوق یافت نمی‌شود:

يا حُبَّ إِنَّ دَواءَ الحُبِّ مَفقودُ
إِلّا لَدَيكِ فَهَل ما رُمتُ مَوجودُ

رها
رها
کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد

کم کسی ز ابدال حق آگاه شد..

❤️طوطی و بازرگان، مولانا
بسیار زیبا و آموزنده 👌

سارا
سارا
ناز کنی ،نظر کنی ،قهر کنی،
ستم کنی
گر‌ که جفا ،
گر که وفا ،
از تو حذر نمی کنم




(  خوش بحالش طرف هرکاری کرده مولانا ولش نکرده ،


من کافی بود دیر جواب بدم فقط )😂😑

رها
رها
تا بداند که شب ما به چه سان می‌گذرد

غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده






{-57-}{-57-}{-57-}{-57-}{-57-}
مولانا اینجوری نفرین میکنه {-64-}

....
....
آنها که دل از الست مست آوردند

جانرا ز عدم عشق‌پرست آوردند

از دل بنهادند قدم بر سر جان

تا یک دل پر درد بدست آوردند




محسن
محسن
💕با کس ار بد کرده‌اي حاشا مکن
هیچکس را هیچ‌ جا رسوا مکن.

زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن.

پیرو خورشید یا آیینه باش
هرچه‌ عریان دیده‌اي افشا مکن.



༊
یکی از نتایج ملاقات شمس با مولانا
آن بود که فهمید
اصل ثابت جهان بی‌ثباتی‌ست.

فقط بی‌ثباتی‌ست که ثبات دارد
و ما مدام در حال نقض
این مهم‌ترین قانون جهان هستیم.

مدام می‌خواهیم قرار و ثبات را
حفظ کنیم در حالی‌که
اصل جهان بر بی‌ثباتی و تغییر است.



رها
رها
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون
چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون..

❤️وقتی مولانا خودشو سودا زده میخونه و از عشقش ب شمس میگه....، بنظر یه حالت عرفانی و از خود بی خودی هستش ک ب سودا زدگی نسبتش میده.. ❤️

رها
رها
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا...

صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو