یافتن پست: #مسجد

مستعفی
مستعفی
یک مدل تفکر هست که از سم خالص برای جامعه بد تر
این بچه هیئتی ها که غالبا پولدار هم هستن دلشون به چی خوشه و به چی مغرور هستن ؟
آره ما هر هفته هیئتیم
از این هیئت به اون هیئت
شام می دیم مراسم رو
برای امام حسین گریه می کنیم
بعد غالبا این نگاه رو دارن اره همه جهنمی هستن ما تو بهشتیم
اهل سنت همشون کثافتن و مسلمون ماییم و ...
حالا این دسته آدم ها برای تغییر وضع موجود و این بی عدالتی و تبعیض کثافتی که توش قرار داریم چیکار می کنن ؟ هیچ کار

طرف وضع مالیش خوبه
خمس و ذکاتش رو می ده
هیئت اش رو میره
نمازشو می خونه

خب ؟ چرا باید معترض باشه وقتی دردی نداره

نه درد حقیقت داره چون حقیقت رو یافته
نه درد معیشت داره چون معیشتش تامینه

افرادی ۳ درد دارن
هم معیشت
هم حقیقت
هم دیدن این بی درد های کاملا خوش‌حال که حتی در پیدا کردن معنا هم موفقه


یاس
یاس
خستمه گشنمه معده ام‌می سوزه
دو روز غدای گرم نخوردم :گگگ
بازم غر بزنم یا بسه :دی

قرآن و دعا
قرآن و دعا
اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مانِعیهِمْ حُقُوقَهُمْ.

بخشی از کتاب حضرت مهدي عج آخرين وارث غدير
حضرت زهراعلیها السلام نیز در خطبه خود در مسجد النبی صلی الله علیه وآله متعرض امامت اهل بیت علیهم السلام شده فرمودند: «امامت ما اهل بیت علیهم السلام موجب نظم شریعت و مصونیت از تفرقه می گردد».
دانلود کتاب با ذکر صلوات برمحمد و آل محمد
[لینک]

aliaga
aliaga
کی پایه هس .؟




برا نماز شب دسته جمعی



قدیما چن باری همچین کاری کرده بودیم البته زمان الباش




یادش بخیر ...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

درویشی با شاگرد خود دو روز بود که در خانه گرسنه بودند. شاگرد شبی زاری کرد و درویش گفت: «صبور باش، فردا خداوند غذای چربی روزی ما خواهد کرد.» فردا صبح به مسجد رفتند. بازرگانی دیدند که در کاسه‌هایی عسل و بادام ریخته و به درویش‌های مسجد می‌داد. به هر یک از آنها هم کاسه‌ای داد. درویش از بازرگان پرسید: «این هدیه‌ها برای چیست؟»

بازرگان گفت: «هفت روز پیش مال‌التجاره عظیم و پرسودی از هندوستان در دریا می‌آوردم. به ناگاه طوفان عظیمی برخواست و ترسیدم. بادبان‌ها کم بود بشکند و خودم با ثروتم طعمه ماهی‌های دریا شویم. دست به دعا برداشته از خدا خواستم باد را فرو نشاند تا من به سلامت به ساحل برسم و صد درویش را غذایی شاهانه بدهم. دعای من مستجاب شد و باد خاموش شد و این نذرِ آن روز طوفانی است.

درویش رو به شاگرد خود کرد و گفت: «ای پسر! یقین کن خداوند اگر بخواهد شکم من و تو را سیر کند، طوفانی چنین می‌فرستد بعد فرو می‌نشاند تا ما را شکم سیر کند. بدان دست او روزی رساندن سخت نیست‌

رها
رها
میشه بگید کیا اینجا به طلسم و اینجور چیزا اعتقاد دارن؟! دلیلشون چیه؟! تا حالا برای خودشون پیش اومده باشه ک بهشون مراجعه کنن و ب نتیجه ای برسن؟!

هادی
هادی


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.

مامور مرزی میپرسد: در کیسه ها چه داری؟ پاسخ میدهد: شن. مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود، او را بازداشت می کند.

ولی پس از بازرسی فراوان واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن، مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.

یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟

قاچاقچی لبخند زنان میگوید: دوچرخه!

خانوم اِچ
خانوم اِچ
زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد
توبه کردم که ندانسته به جایی نروم

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
یارو تازه فوقِ دیپلمش رو تو رشته پرورش تخم پرندگان اهلی از دانشکده غیرانتفاعی و غیر حضوری علمی کاربردی ، تو قریه ی مسلم آباد از توابع یاقوت شهر سفلی مَمَسنی به زور سه ترم مشروطی و دو جلسه تشکیل شورا
و نامه از امام جماعت مسجدشون گرفته (نفسم گرفت)




اونوقت برگشته میگه: از این مملکت باید رفت ، سقف اینجا واسه من کوتاس...:خخخ

رها
رها
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی

یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

رها
رها
داد درویشی از ره تمهید
سر قلیان خویش را به مرید
گفت از دوزخ ای نکو کردار
قدری آتش بروی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عقد گوهر ز درج راز آورد
گفت در دوزخ آنچه گردیدم
درکات جحیم را دیدم
آتش هیزم و ذغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود
هیچکس آتشی نمی‌افروخت
ز آتش خویش هر کسی می‌سوخت..

"صغیر اصفهانی" اولین باره اسم شاعرشو می‌شنوم.. چند سال پیش این شعر رو توی یکی از آلبومهای پرواز همای گوش دادم و چقد برام دلنشین بود :x

حضرت@دوست
حضرت@دوست
آن قدر زیباست آن معشوق بی همتای من
سجده گاهم را زمسجد گوشه ی میخانه کرد


aliaga
aliaga
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار ...

زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّ پا بیزار ...

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار ...

اگرچه می گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار ...

به مسجد آمدم و نا امید برگشتم
دل از مشاهده ی تلخیِ ریا بیزار ...

صدای قاری و گلدسته های پژمرده
اذان مرده و دل های از خدا بیزار ...

به خانه بروم؟! خانه از سکوت پُر است
سکوت می کند از زندگی مرا بیزار ...

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار ...



صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو