خانوم اِچ
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را نیاز به ترحم نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد...
- فاضل نظری •
g.h.o.l.a.m.a.l.i
مرداب زندگی همه را غرق میکند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر
فاضل نظرى
جانم❤
تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش عشق آسان بود، اما من نمیفهمیدمش دست او در دست من بود و دلش با این و آن باز اگر یک جو پشیمان بود، میبخشیدمش از تب غیرت ندیدم آتشی جانسوزتر در کنارم بود و من با دیگران میدیدمش هیچ عشقی از خیانت نیست ایمن، این بلا تا نیامد بر سرم افسانه مینامیدمش با دلم گفتم ببوسش تا فراموشش کنی گفت اگر میخواستم آن روز میبوسیدمش🖤:)! فاضل_نظری
g.h.o.l.a.m.a.l.i
در این سرای بی کسی ،کسی ب در نمی زند
ب دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند ...
جانم❤
تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش
عشق آسان بود، اما من نمیفهمیدمش
دست او در دست من بود و دلش با این و آن
باز اگر یک جو پشیمان بود، میبخشیدمش
از تب غیرت ندیدم آتشی جانسوزتر
در کنارم بود و من با دیگران میدیدمش
هیچ عشقی از خیانت نیست ایمن، این بلا
تا نیامد بر سرم افسانه مینامیدمش
با دلم گفتم ببوسش تا فراموشش کنی
گفت اگر میخواستم آن روز میبوسیدمش🖤:)!
فاضل_نظری
aliaga
نه دل آزرده ، نه دلتنگ ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام
پاسخ ساده من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی است که من نیز نیاموخته ام
روسیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه قلب زیانی است که نفروخته ام
برکه ای گفت به خود ، ماه به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام
شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
"فاضل نظری"
aliaga
ڪودڪان دیوانـــہ ام خوانند و پیران ساحرم
من ٺفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
خانـــہ ے مٺروڪم از ارواح سرگردان پر اسٺ
آسمانی در میان ابر هاے عابرم
چون صدف در سینـــہ مروارید پنهان کرده ام
در دل خود مومنم در چشم مردم ڪافرم
گرچـــہ یڪ لحظـــہ سٺ از ظاهر به باطن رفٺنم
چند صد سال اسٺ راه را از باطنم ٺا ظاهرم
خلق مےگویند : ابرے ٺیره در پراهنے سٺ
شاید ایشان راسٺ مے گویند ،شاید شاعرم
صبر درمان من اسٺ از ٺلخ و شیرینش چـــہ باڪ؟!
هرچـــہ باشد ناگزیرم ،هر چـــہ باشد حاضرم ....
" فاضل نظری "
حسین
اونجا که فاضل نظری میگه:
نیست آسان سخن سخت شنیدن گرچه
می پذیرم ز تو گر هرچه بگویی هرچه
دل به جز خواستهٔ دوست چه می خواهد؟ هیچ
ما گذشتیم ز خیر تو! بگو دیگر چه؟
خاطر موج، پریشان و دل ساحل، سنگ
فرض کن باز هم اصرار کنم، آخر چه؟
می توان مثل دو رود از دو طرف رفت ولی
باز اگر بازرسیدیم به یکدیگر چه؟
گفتم ای دوست مرا بی خبر از خود مگذار
گفت و با گفت که از بی خبری خوش تر چه
aliaga
این طرف مشتی صدف ،آنجا کمی گل ریخته
موج،ماهــی های عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است
بعد از این در جــــام دریا ماه کامل ریخته
مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است
زندگـــی در کـــام ما زهــــر هلاهل ریختـــه
هر چه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند
حال، صدها دام دیگـــر در مقـــــابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجـــا پا میگذارم دامنـــــی دل ریخته
عارفـــی از نیمه راه تحیـــــر بازگشت
گفت ،خون عاشقان منزل به منزل ریخته
فاضل نظری
aliaga
رسیده ام به خدایـی کــه اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کســــی است کـــه باید بــــه دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست
به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیـــــر ناسپاسی نیست
به فکر هیـچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
دل از سیاست اهل ریـــا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
فاضل نظری
زهر مار چیه