یافتن پست: #فاضل

wolf
wolf
چه کنم
با چه کنم های دلِ
بی هدفم؟!


‌_نظری

wolf
wolf
به تنهايي گرفتارند مشتي بي پناه اينجا
مسافرخانه ی رنج است يا تبعيدگاه اينجا

غرض رنجيدن ما بود از دنيا كه حاصل شد
مكن اي زندگي عمر مرا ديگر تباه اينجا

براي چرخش اين آسياب كهنه دلسنگ
به خون خويش مي‌غلطند خلقي بي‌گناه اينجا

نشان خانه ما را در اين صحراي سر در گم
بپرس از كاروان هايي كه گم كردند راه اينجا

اگر شادي سراغ از ما بگيرد جاي حيرت نيست
نشان مي‌جويد از من تا نيايد اشتباه اينجا

تو زيبايي و زيبايي در اينجا كم گناهي نيست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

فاضل_نظری

wolf
wolf
افسوس که در دست تو آیینه جادوست
زیبایی و بی رحم چو دیوی که پری روست

در تیررس چشمی و حاجت به کمان نیست
مقصود تماشای خرامیدن آهوست

زیبایی دنیا دل ما را نفریبد
در جام طلا زهر منوشان به من ای دوست

از عمر گران کاست و جز رنج نیفزود
این منطق دنیاست، زیان فلسفه ی اوست

بر سر در بازارچه ی عمر نوشتند
اینجا خبری نیست، اگر هست هیاهوست


فاضل‌نظری

شــادی
شــادی
.
زندگی می‌کشد آخر به کجا کارت را
باید از دور تماشا بکنی یارت را
.
روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را
.
عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد
دور سازی خودت از خویش خریدارت را
.
دوستش داشته باشی و نبیند هرگز
«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را
.
بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت
نکند باز کنی مخزن‌الاسرارت را
.
رفتنی می‌رود و باز تو خواهی پرسید
از «نسیم سحر آرامگه یار...» ت را
.

.

.
.
.
{ صبح جمعتون بی دلتنگی }
.
.
.
.
.


LOEY♡
LOEY♡
آدم ها؟

فقط چند تیکه گوشته چسبیده به استخوان، با روکشی از پوست. یک دهن دارند که تا زمان مرگشان کثیف تر از تونل های فاضلابی میشود. گوش هایی که به مزخرف ترین کلمات گوش میدهند، مغزهای از کار افتاده که فقط یک دهم آن استفاده میشود. چشم هایی که حقیقت جلویشان است، اما نمیبینند، انگار روی قرنیه و مردمکشان را خاک گرفته است!

حضرت@دوست
حضرت@دوست
وقتی ادم خودش {میسر} را گم میکنند {نتیجه} میشه


wolf
wolf
به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست...!

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست:هعی




حلما
حلما
تمام دنیا مثل یک فاضلاب بزرگ است که هر چقدر دست و پا بزنی باز هم از روی تپه های کثیفش لیز می خوری و به جای اولت باز می گردی؛ اما در دنیا چیزی برجسته و مقدس وجود دارد، آن هم یکی شدن دو موجود ناقاص و بسیار بد است ...
ما همیشه با عشق فریب می خوریم، زخمی می شویم و گاهی غم بر وجودمان چیره می شود، اما باز هم عشق می ورزیم؛ و زمانی که با مرگ دست و پنجه نرم می کنیم، به گذشته نگاه می کنیم و به خودمان می گوییم:
من بارها زجر کشیدم؛ گاهی اشتباه کردم، اما همیشه عشق ورزیدم ...

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!

هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!
بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

خزان کجا، تو کجا تک درخت من! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

درخت، فصل خزان هم درخت می ماند
تو " پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزی

تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی



wolf
wolf
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی

خون مرا دوباره به پیمانه می‌کنی



ای آنکه دست بر سر من می‌کشی! بگو

فردا دوباره موی که را شانه می‌کنی؟



گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن !

باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌کنی



ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی

در سینه‌ی شکسته‌دلان خانه می‌کنی؟



بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت

چون رنگ رخنه در پر پروانه می‌کنی



عشق است و گفته‌اند که یک قصه بیش نیست

این قصه را به مرگ خود افسانه می‌کنی



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد

زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد



سر مغرور من ! با میل دل باید کنار آمد

که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد



مرنج از بیش و کم چشم از شراب این و آن بردار

که این ساقی به قدر « تشنگی » پیمانه می سازد



مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم

که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد



به من گفت ای بیابان گرد غربت ! کیستی ؟ گفتم :

پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد



مگو شرط دوام دوستی دوری ست ، باور کن

همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌



فاضل نظری {-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
غم خوار من به خانه‌ی غم ها خوش آمدی

با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند

می بینمت برای تماشا خوش آمدی

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست

ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای من و عشق روشن است

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود

منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر

دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی!



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو