یافتن پست: #فاضل

wolf
wolf
چشم وا کردم و دیدم خبر از رویا نیست

هیچ کس این همه اندازه ی من تنها نیست



بی تو این خانه چه سلول بزرگی شده است

که دگر روشنی از پنجره اش پیدا نیست



مرگ؛ آن قسمت دوری که به ما نزدیک است

عشق؛ این فرصت نزدیک که دور از ما نیست



چشم در چشم من انداخته ای می دانی

چهره ای مثل تو در آینه ها زیبا نیست



هیچ دیوانه ای آن قدر که من هستم نیست

چون که اینگونه شبیه تو کسی شیدا نیست



مردم سر به هوا را چه به روشن بینی!؟

ماه را روی زمین دیده ام آن بالا نیست



مهدی فرجی

: اشک: اشک: اشک: اشک: اشک

wolf
wolf
سکه ی این مهر از خورشید هم زرین تر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است


رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است


ما چنان آیینه ها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است


گر جوابم را نمی گویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است


سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است



"فاضل نظری"

: اشک: اشک: اشک: اشک: اشک

wolf
wolf
ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ

من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ



گر شور به دریا زدنت نیست از این پس
بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ



با من سر پیمانت اگر نیست نیایم
چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ



من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ



یک روز دو دلباخته بودیم من و تو!
اکنون تو ز من دل‌زده‌ای! من ز تو دلتنگ



"فاضل نظری"
: اشک: اشک: اشک: اشک: اشک

wolf
wolf
چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم

از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم



به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج

چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم



من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب

من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم



شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است

شبیه بودن گل های بی شمیم به هم



من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم

من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم



بیا شویم چو خاکستری رها در باد

من و تو را برساند مگر نسیم به هم...











"فاضل نظری"{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی

این نیز نگاهی است به افتادن سیبی



در غلغله جمعی و تنها شده ای باز

آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی



آخر چه امیدی به شب و روز جهان است

باید همه عمر خودت را بفریبی



چون قصه آن صخره که از صحبت دریا

جز سیلی امواج نبرده است نصیبی



آیینه تاریخ تو را درد شکسته است

اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی !

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
چه غم وقتی جهان از عشق نام تازه می گیرد
از این بی آبرویی ، نام ما آوازه می گیرد


من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد


به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای ! باج سر دروازه می گیرد


چرا ای مرگ می خندی ؟ نه می خوانی ، نه می بندی !
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد


ملال آور تر از تکرار رنجی نیست در عالم

نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد!!





"فاضل نظری"

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ء عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربهء عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم

مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم



تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن

تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم



مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم

یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم



کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم

تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم



تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من

پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
راحت بخواب ای شهر ! آن دیوانه مرده است

در پیله ی ابریشمش پروانه مرده است!



در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست

آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است



یک عمر زیر پا لگد کردند او را

اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است



گنجشکها ! از شانه‌هایم برنخیزید

روزی درختی زیر این ویرانه مرده است



دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش

آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است...







"فاضل نظری"{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه

که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه



من محال است به دیدار تو قانع باشم

کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه



به تمنای تو دریا شده ام! گرچه یکی ست

سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه



گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم

که خداوند جدا کرده زمین را از ماه



صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست

می توانیم برنجیم مگر ما از ماه!

فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست

این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درد دل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی با خبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذارگفتگو به زبان هنر شود



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست

آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست



ما هرچه دویدیم به جایی نرسیدیم

ای باد سرانجام تو هم گوشه نشینی ست



از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم عشق زمینی ست



یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد

با این همه تردید در این باره یقینی ست



شادم که به هر حال به یاد توام اما

خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست



“فاضل نظری”{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست



چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار، کافی نیست



به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند

برای کشتن حلاج، دار کافی نیست



گل سپیده به دشت سپید می روید

سپیدبختی این روزگار کافی نیست



خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


فاضل نظری

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است

چه کرده ای که ز بود و نبودت آزرده است



به عکس های خودم خیره ام ، کدام منم ؟

زمانه خاطره های مرا کجا برده است



چه غم که بگذرد از دشت لاله ها توفان

که مرگ دلخوشی غنچه ها پژمرده است



اگر سقوط بهای بلند پروازیست

پرنده ی دل من بی سبب زمین خورده است



از این به بعد به رویم در قفس مگشای

چرا که طوطی این قصه پیش از این مرده است





فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
طاووس من ! حتی تو هم در حسرت رنگی !

حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی !



یک روز دیگر کم شد از عمرت ، خدا را شکر

امروز قـــدری کمتر از دیروز دلتنگی



از " خود " گریزانی چرا ای سنگ ! باور کن

حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی



عمریست در نی شور شادی میـــدمی اما

از نــــی نمی آید به جز اندوه آهنگی



دنیا پـــلی دارد که در هر سوی آن باشی

در فکر سوی دیگری ! آوخ چه آونگـی!



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو