یافتن پست: #فاضل

wolf
wolf
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست



چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار، کافی نیست



به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند

برای کشتن حلاج، دار کافی نیست



گل سپیده به دشت سپید می روید

سپیدبختی این روزگار کافی نیست



خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


فاضل نظری

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است

چه کرده ای که ز بود و نبودت آزرده است



به عکس های خودم خیره ام ، کدام منم ؟

زمانه خاطره های مرا کجا برده است



چه غم که بگذرد از دشت لاله ها توفان

که مرگ دلخوشی غنچه ها پژمرده است



اگر سقوط بهای بلند پروازیست

پرنده ی دل من بی سبب زمین خورده است



از این به بعد به رویم در قفس مگشای

چرا که طوطی این قصه پیش از این مرده است





فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
طاووس من ! حتی تو هم در حسرت رنگی !

حتی تو هم با سرنوشت خویش در جنگی !



یک روز دیگر کم شد از عمرت ، خدا را شکر

امروز قـــدری کمتر از دیروز دلتنگی



از " خود " گریزانی چرا ای سنگ ! باور کن

حتی اگر در کعبه باشی باز هم سنگی



عمریست در نی شور شادی میـــدمی اما

از نــــی نمی آید به جز اندوه آهنگی



دنیا پـــلی دارد که در هر سوی آن باشی

در فکر سوی دیگری ! آوخ چه آونگـی!



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست



چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست



اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب

که آبشارم و افتادنم تماشایی ست



شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد

که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست



کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من

صدای پر زدن مرغ های دریایی ست





فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی !

زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟



این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست !

اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟



دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست

ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟



از بوسه گلگون تو خون می‌چکد ای تیر!

جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟



از رستم پیروز همین بس که بپرسند:

از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟





‏فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
یک رود و صد مسیر، همین است زندگی

با مرگ خو بگیر! همین است زندگی



با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه

ای رود سر به زیر! همین است زندگی



تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار

دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!



بر گِرد خویش پیله تنیدن به صد امید

این "رنج" دلپذیر همین است زندگی



پرواز در حصار فرو بسته حیات

آزاد یا اسیر، همین است زندگی



چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن

"لبخند" ناگزیر، همین است زندگی



دلخوش به جمع کردن یک مشت "آرزو"

این "شادی" حقیر همین است زندگی



با "اشک" سر به خانه دلگیر "غم" زدن

گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی



لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو

از ما به دل مگیر، همین است زندگی



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد

با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد



ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند

سیل وقتی خانه‌ای را برد ، از بنیاد برد



عشق می‌بازم که غیر از باختن در عشق نیست

در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد ، برد



شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن‌ها

هر که لاف عشق زد ، نامی هم از فرهاد برد



جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر

هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد، برد



در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست

هر که در میخانه از مستی نزد ، فریاد برد





فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن

تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟



زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی

از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن



بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست

این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن



وای بر من که در این بازی بی سود و زیان

پیش پیمان شکنی چون تو شدم عهد شکن



باز با گریه به آغوش تو بر می گردم

چون غریبی که خودش را برساند به وطن



تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است

ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن





فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردان

مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان



مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی

اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان



دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟

خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان



من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق

طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان



به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری

همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان



من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم

اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان



در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست

مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
حکایت تو که دنیا تو را نیازرده ست

دلی گرفته در آیینه های افسرده است



حکایت من در مشت روزگار دچار

پرنده ای ست که پیش از رها شدن مرده ست



یکی پرنده یکی دل ! دو سرنوشت جدا

که هر یکی به غم دیگری گره خورده ست



به باغ رفتم و دیدم ان شقایق سرخ

که پیش پای تو روییده بود پژمرده ست



خلاصه ی همه ی رنج های ما این است

پرنده ای که دل اورده بود دل برده است



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام

یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام



پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست

عشق درسی ست که من نیز نیاموخته ام



رو سیاه محک عشق شدن نزدیک است

سکه ی «قلب» زیانی ست که نفروخته ام



برکه ای گفت به خود، ماه به من خیره شده ست

ماه خندید که من چشم به «خود» دوخته ام



شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم

آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام





فاضل نظری

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج



ای موی پریشان تو دریای خروشان

بگذار مرا غرق کند این شب مواج



یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم

یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج



ای کشتهء سوزاندهء بر باد سپرده

جز عشق نیاموختی از قصه حلاج



یک بار دگر کاش به ساحل برسانی

صندوقچه ای را که رها گشته در امواج



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت

که زخم های دل خون من علاج نداشت



تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم

که آنچه داشت شقایق به سینه کاج نداشت



منم ! خلیفه ی تنهای رانده از فردوس

خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت



تفاوت من و اصحاب کهف در این بود

که سکه های من از ابتدا رواج نداشت



نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم

چراغ نه ! که به گشتن هم احتیاج نداشت





{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا

باران بی ملاحظه ی ناگهان بیا



چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر

ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا



مگذار با خبر شود از مقصدت کسی

حتی به سوی میکده وقت اذان بیا



شُهرت در این مقام به گمنام بودن است

از من نشان بپرس ولی بی نشان بیا



ایمان خلق و صبرِ مرا امتحان مکن

بی آنکه دلبری کنی از این و آن بیا



«قلب» مرا هنوز به یغما نبرده ای!

ای راهزن! دوباره به این کاروان بیا



فاضل نظری

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
چیزی که میان
من و تو نیست غریبی ست

صد بار تو را
دیده ام ای غم به گمانم
فاضل نظری

صفحات: 14 15 16 17 18

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو