مهاجر
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمیبینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته میگردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمیبینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بیقیمت!
که غیر از مرگ، گردنبند ارزانی نمیبینم
زمین از دلبران خالیست یا من چشمودل سیرم؟
که میگردم ولی زلف پریشانی نمیبینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ میخواهد
که من میمیرم از این درد و درمانی نمیبینم
فاضل نظری
📕اقلیت
مهاجر
اونجا که فاضل نظری میگه:
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر همین است زندگی
Tasnim
با کدوحلوایی چی میشه درست کرد؟
خانوم میم
من نمی مانم میان برزخ وصل و فراق
باید امشب یا ببوسی یا فراموشم کنی
پ ن: اقای فاضل!
برادر! شما هم؟!
خانوم اِچ
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را نیاز به ترحم نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد...
- فاضل نظری •
.....
مرداب زندگی همه را غرق میکند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر
فاضل نظرى
مآه
تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش عشق آسان بود، اما من نمیفهمیدمش دست او در دست من بود و دلش با این و آن باز اگر یک جو پشیمان بود، میبخشیدمش از تب غیرت ندیدم آتشی جانسوزتر در کنارم بود و من با دیگران میدیدمش هیچ عشقی از خیانت نیست ایمن، این بلا تا نیامد بر سرم افسانه مینامیدمش با دلم گفتم ببوسش تا فراموشش کنی گفت اگر میخواستم آن روز میبوسیدمش🖤:)! فاضل_نظری
هر چیزی جز عمر باختن
میخواهید من واسطه بشم؟