رها
اگه یه روز توی یه خیابون خودتون رو ببینید چی بهش میگید؟!
پریا
نوشته بود:
آدم هایی که یک روز عاشق هم بودن؛
نمیتونن دوست معمولی بشن،
چون قلب همو شکستن!
نمیتونن دشمن همدیگه هم بشن،
چون قلب همدیگه رو لمس کردن!
و تا همیشه میشن " غریبه ترین آشنا "
مارال
وسیعترین شکل تنهایی،
دور ماندن از کسی است که دوستش داری
حالا هی جهانت را با غریبهها شلوغ کن!
رها
میشه بگید کیا اینجا به طلسم و اینجور چیزا اعتقاد دارن؟! دلیلشون چیه؟! تا حالا برای خودشون پیش اومده باشه ک بهشون مراجعه کنن و ب نتیجه ای برسن؟!
پریا
چقدر احمقیم که فکر میکنیم هم دیگر را میشناسیم..
گاهی در بیست و چند سالگی اتفاقاتی،
آدم را به اندازه ی 60 سال پخته میکند..
رنگ عوض کردن آدمها!
دل شکستن هایشان!
حرف های تلخ و نیش دارشان..
آدم را متحیر میکند!!!
بعد میگویی صد رحمت به همان غریبه ی ندیده و نشناخته!!
وقتی انتظارش را نداری و چنان خُرد میشوی
که تکه های شکسته ات دیگر به درد بند زدن هم نمیخورد!!
میفهمی،
شناختن آدمها کار بیست و چند سال هم نیست!
باید سفید کنی تمام موهایت را،
باید طعم شکسته شدن را بچشی،
باید خُرد شوی!
بعد خودت را لعنت کنی که چقدر احمقی!!
من هم؛
نشناختم،
نمیشناسم،
و امیدی هم ندارم..
این آدمها انقدر رنگ عوض میکنند
که گیجت میکنند..
حتی عزیزترینشان...
گِلآرِه
روزگار غریبی ست نازنین...
عاااااا
امشب عروسی پسر همساده بود ،دگ
من عروسی داداشم میام ساینا مگه
البته داداش دیگه ندارم
همون یکی بود
گفتم که اشتباه از من بود
عاااااا ، پس شب بخیر
شبت زیبا