یافتن پست: #عهد

رها
رها
دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد آن چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست به فُسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد سروبالایِ من آنگه که درآید به سَماع چه محل جامهٔ جان را؟ که قبا نتوان کرد نظرِ پاک توانَد رخِ جانان دیدن که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد غیرتم کُشت که محبوبِ جهانی، لیکن روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد من چه گویم؟ که تو را نازکیِ طبعِ لطیف تا به حَدّیست که آهسته دعا نتوان کرد بجز ابرویِ تو محرابِ دل حافظ نیست طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد ❤️حافظ❤️ پ. ن:با صدای همایون شجریان گوش بدید، لذتش چندین برابر خواهد شد 👌



aliaga
aliaga
@_hedieh_ سلام {-114-}{-114-}{-135-}{-142-}{-142-}{-155-}{-155-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-203-}{-203-}{-203-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}{-180-}

انتصاب به جا و شایسته جنابعالی بعنوان مدیر

سایناکه بیانگر تعهد ،کارآمدی ،لیاقت و شایستگیهای‌


بر جسته شماخواهر گرامی میباشد راتبریک عرض


نموده ؛



موفقیت و سربلندی شما را از درگاه خداوند منان مسئلت دارم.



-گل-

محسن
محسن
زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت
که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت

منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق ...
گذشته‌ام از فلک هم به نردبان سکوت

نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم
که عهد عهد غم است و زمان زمان سکوت


شهریار

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

آوره اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا به حال هیچکس نتوانسته است مرا گول بزند.
بهلول در میان آن جمع بود گفت: گول زدن تو کار آسانی است ولی به زحمتش نمی ارزد
داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرف را می زنی.
بهلول گفت حیف که الساعه کار خیلی واجبی دارم والا همین الساعه تو را گول می زدم!
داروغه گفت حاضری بروی و فوری کارت را انجام بدهی و برگردی ؟
بهلول گفت بلی . پس همین جا منتظر من باش فوری می آیم . بهلول رفت و دیگر برنگشت.  داروغه پس از دو ساعت معطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفت این اولین دفعه است که این دیوانه مرا به این قسم گول زد و چندین ساعت بی جهت مرا معطل و از کار باز نمود.

یاس
یاس
بايزيد بسطامی را پرسيدند :
اگر در روز رستاخيز خداوند بگويد چه
آورده ای؛ چه خواهی گفت؟
بايزيد فرمود :
وقتی فقيری بر کريمی وارد ميشود،
به او نميگويند چه آورده ای !
بلکه ميگويند چه ميخواهی !
زندگى يک پاداش است، نه يک مکافات.
فرصتى است کوتاه تا ببالى، بيابى، بدانى،
بی‌انديشى، بفهمى، وزيبا بنگرى، و در نهايت
در خاطره ها بمانى
{-137-}

پریا
پریا
نه دستبند های ست،نه پروفایل ست
نه لباس های ست،نه حلقه ی ازدواج
هیچ کدوم تعهد نمیاره
تعهد یه چیز قلبیه
یه چیزی تو وجود آدما...

گِلآرِه
گِلآرِه
قدرتِ موندن ندارید؟
خب عاشق نشید🙃

شامی
شامی
من ،
دیوانه نیستم......
فقط در خیالم با خیالت بی خیال عالمم... 🖤


(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

یک روز قصابی گوشت تازه ای را توی مغازه آویزان کرده بود و به سمت دیگر مغازه رفته بود، گربه ی محل هم که از دور تماشا می کرد و دهانش آب افتاده بود، آرام آرام خود را به مغازه رساند ولی دستش به قلابی که گوشت از آن آویزان بود نمی رسید.
تخته ای را که قصاب روی آن گوشت را ساطوری می کرد زیر پایش گذاشت ولی تخته چرب بود و گربه به زمین افتاد. چند بار که این کار را امتحان کرد موفق نشد. و بالاخره با دیدن قصاب پا به فرار گذاشت و چون موفق نشده بود برای این که ضایع نشده باشد، دستش را جلوی بینی اش گرفت و گفت: " پیف پیف این گوشت بو می دهد !"
از آنوقت به بعد هرگاه کسی از کاری که از عهده اش بر نمی آید و یا چیزی که در اختیارش نیست بد گویی می کند این مَثَل را بکار می برند!

رها
رها
من جزء اون آدمایی ام که دلم نمیگیره، نمیگیره....
جمع میکنه تو خودش...
ولی یهو ک گرفت، خوده خدام میگه :
آخه چیکارت کنم تا خوب بشی؟!

WeT
WeT
هنوزم نمیدونم به اونی که بم گف خیلی دوست دارم چی بگم 🙂🙂🙂🙂




رها
رها
پیش از اینَت بیش از این اندیشهٔ عُشّاق بود
مِهرورزیِ تو با ما شُهرهٔ آفاق بود
یاد باد آن صحبتِ شب‌ها که با نوشین لبان
بحثِ سِرِّ عشق و ذکرِ حلقهٔ عُشّاق بود
پیش از این کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا بَرکِشند
مَنظَرِ چشمِ مرا ابرویِ جانان طاق بود
از دَمِ صبحِ ازل تا آخرِ شامِ ابد
دوستی و مِهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حُسنِ مَه رویانِ مجلس گر چه دل می‌بُرد و دین
بحثِ ما در لطفِ طبع و خوبیِ اخلاق بود
بر درِ شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بِنْشَستَم خدا رزّاق بود
❤️رشتهٔ تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار
دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود❤️
در شبِ قدر ار صَبوحی کرده‌ام، عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنارِ طاق بود
شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندر باغِ خُلد
دفترِ نسرین و گُل را زینتِ اوراق بود..

❤️

سارا
سارا
📌مسئولیت شادی خود را بر عهده بگیرید،
هرگز آن را به دست دیگران نسپارین...

یاس
یاس
شهید شهرکی پلیس اگهی سراوان شهید شدن و ساعتی پیش همسرش هم به او پیوست
جدا از مساله
این پرواز قشنگ بود یار با یار :فکر
شهادتان مبارک :هعی

صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو