جآنم❤
عصبی بودن و تنبل بودن به تو کمکی نمیکنه
بفهم
نفس عمیق بکش و اونقدر روی کارت تمرکز کن که بعدا با نتیجه اش حال کنی
Hana
ی وقتایی عمیقا حس میکنم ی چیزی رو گم کردم تو زندگیم
ولی نمیدونم چی ...
هیوا
دلم میخواهد از من به نیکی یاد کنی. حالا که عزیزترین و تنها رفیقت نیستم، حالا که آدمهای دیگری در مسیر جهان تو رفت و آمد دارند؛ کاش آنقدر از خودم در ذهنت خاطرات خوبی ساخته باشم که هرکجا که حرف از من شد، یاد من که افتادی، ذهنت بی اختیار حوالیِ من بایستد و با تصور حضور من، احساس آرامش کنی، ناخودآگاه چشمانت را ببندی، به خاطرات خوبی که از من داری فکر کنی و لبخند بزنی... کاش از معاشرت و رفاقتی که با من داشتی، به عنوان تجربهای شیرین و لذتبخش یاد کنی. کاش با لبخند و اشتیاقی عمیق در ذهن و خاطرت تداعی شوم و کسی باشم که با فکر کردن به او، انگیزه و دلایل بیشتری برای زیستن داری... من نمیخواهم همیشه به من فکر کنی، اما میخواهم همان کسی باشم که در قشر سبز و ماندگار ذهنت جای گرفته و یادش که میافتی، با تصور حرفها و نگاهها و لبخندهای او آرام میگیری...
donya 👩👧👦
من اگه غریق نجات بودم هیچکسو نجات نمیدادم
کسی که شنا بلد نیست چرا میره تو ۴متری؟😒😂
خانوم اِچ
شیشه رفت تو پاممم خونش بند نمیااد
چیکار کنم
واقعا حالم داره بد میشه راه حل بدید
Mohsen
روزهای خوب خواهند آمد
هر سر بالایی یک سرازیری دارد نفس عمیق بکش،
بیخیال همه اتفاقای عجیب و غریب. هم اکنون زندگی کن
Tasnim
کار عمیق و متمرکز رو تجربه کردم و دو روزه یه پروژه رو بستم و تاامام
پیشنهاد میکنم اگه کار عقب افتاده دارید امتحانش کنید
aliaga
امروز رفته بودم شهردارى واسه انجام كار ساختمانى کارمنده پرسيد :📢 📢
مالكي يا مملوك ؟
وكيلي يا موكل؟
موجرى يا مستاجر؟
منم گفتم:
الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب...!!!😜😜
نمیدونم چرا پرتم کرد بیرون .😨😨
مگه جوشن کبیرو نمیخوند ؟🤔😂
جآنم❤
به نظر میآمد میتواند هرچیز ناگواری را تحمل کند و خم به ابرو نیاورد ، هرچند که بعد دچارِ اندوه عمیقی میشد ...
جآنم❤
میگفت : هیچوقتِ هیچوقتِ هیچوقت هیچ آدمی برای من اون آدمی نبود که من برای آدمای زندگیم بودم.
و من عمیقا میفهمیدم که چی میگه.
من غیر مامان بابام ، بقیه رو از اینکارا کردم
سالگرد فوت پدر بزرگم اول دی هست
مامانم رو بشدت دوس داشت و تک دختر بود مامانم و راه دور
شب یلدا خونه کسی دعوت بودیم خدابیامرز زنگ میزنه خونمون داداشم میگه نیست بعدا اومد میگم زنگ بزنه
اون موقع گوشی همراه کم بود
وقتی برمیگردیم مامانم میگه بابا بزرگ زنگ زد فردا صب بهش زنگ میزنم الان خوابن
صبم با زنگ تلفن ک حامل خبر فوت پدربزرگم بود بیدار شد
تو حسرت شنیدن صدای دخترش رفت
از اون موقع تاحالا حتی اگه بدترین جا باشم و دستم بند ، زنگ بزنن جواب میدم میگم زنگ میزنم بهتون، بی پاسخ نمیذارمشون