یافتن پست: #عصبانیت

....
....
اگه روزی ی نفر بهت خوبی کرد حالا حتی کوچک ترین خوبی مثلا میگ با اعصبانیت اهای حواست باشه پشت سرت درسته با عصبانیت گفته ولی می خواسته تو رو متوجه پشت سرت کنه جوابش ب تو چه نی ....
من یاد گرفتم جواب معرفت رو با معرفت بدم جواب بدی هم سعی می کنم ندم میگم ولش کن اون ی اشتباهی کرد من ک نباید مثل اون کنم .....

fatme
fatme
با کابوس بیدار شدم:(
یه تپش قلبی گرفتم

شامی
شامی
رفقا و عشقای من حلالم کنید اگه حرفی زدم ناراحتتون کرده، اگه بدی ای بهتون کردم عذر میخوام .اگه gheser در رفتم از دست عزرائیل که بازم هستم کنارتون:D اگه نه که هرچند وقت ،یه خدابیامرز ساده هم هست نثارم کنین که شاید یکم از گناهام کم شه.دوستتون دارم:x

مهاجر
مهاجر
با لبخند کامنت بگذارید 🙂

خانوم میم
خانوم میم
اسممومی خوام بذارم دائم الدوره :|

بهار نارنج
بهار نارنج
{-102-}

aliaga
aliaga
ی روز ی پسر بچه وارد ی کافی شاپ میشه و خدمت کار میره ک سفارش بگیره..

پسرک میگه بستنی شکلاتی چنده

خدمتکار میگه ۵۰ سنت

پسربچه میگه بستنی معمولی چنده؟
خدمتکار با بی حوصلگی و عصبانیت میگه۳۵سنت

پسربچه میگه هموک معمولیه رو برام بیار.
خدمتکار هم میره از مونده های بستنی مشتریای دیگه ک از میزا جم کرده بود براش یدونه درست کرد و گذاشت میز پسر بچه.
پسره بستنی رو خوردو پولو گذاشت روی میز ورفت.
خدمتکار ک رفت میزو تمیز کنه دید زیر بشقاب ۱۵ سنت انعام گذاشته.
اون پسر میتونست بستنی مورد علاقشو بخوره ولی انعام رو در نظرگرفته بود...

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

موتور کشتی بزرگی خراب شد.
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند
اما هیچکدام موفق نشدند!
سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند...
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد
دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند
بعد از یک روز وارسی کامل و سپس خلوت کردن،
فردا صبح مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد
و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد
بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد: او واقعا هیچ کاری نکرد!
ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟
بنابراین از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد:
ضربه زدن با آچار: ۲دلار
تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود: ۹۹۹۸ دلار
و ذیل آن نیز نوشت: تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجا باید تغییر کند میتواند همه چیز را تغییر بدهد.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

یکی از افراد معروف آمریکا برای نخستین بار به یک رستوران سلف سرویس دعوت شد. پس از حضور در رستوران، مرتب منتظر بود که شخصی برای گرفتن سفارش از او بر سر میز حاضر شود، اما هر ساعت منتظر ماند هیچ کس به سراغ او نیامد. زمان گذشت و مشاهده می کرد که تمام افرادی که پس از او وارد رستوران شده‌اند، همگی مشغول صرف غذای خود هستند.

این موضوع به شدت او را عصبانی کرد و مدام با خود در حال جنگ بود که چرا در این رستوران هیچ کس برای او احترام قائل نیست و به او توجه نمی کند. در ذهنش مدام با این افکار درگیر بود تا اینکه پس از گذشت مدت زمانی، مرد دیگری بر سر میز کناری او نشست و مشغول صرف غذای خود شد.

شخص معروف با دیدن این صحنه دچار عصبانیت دوچندان شد. نزدیک میز آن فرد رفت و از او پرسید: آقای محترم شما همین پنج دقیقه پیش وارد رستوران شده‌اید و هم اکنون بشقابی پر از غذاهای رنگارنگ در مقابل شماست. اما من مدت زمان زیادی است که بر سر این میز نشستم و هیچ کس برای تحویل سفارش من نیامده. علت چیست؟

مرد مقابل اینگونه پاسخ داد که: اینجا رستوران سلف سرویس است و شما می‌توانید به انتهای سالن مراجعه کن

پلاک313
پلاک313
🌸🍃🌸🍃

اگر مَردی دهانی شیرین کن

💚مردی به پهلوانِ قوی هیکلی ناسزا گفت،
پهلوان بسیار عصبانی شد؛
به طوری که از شدت عصبانیت از دهانش کف بیرون زد و بر سرِ ناسزاگو فریاد بسیاری کشید!
صاحبدلی از آنجا عبور می کرد و پهلوان عصبانی را دید و پرسید:
چرا پهلوانِ به این شجاعی چنین می کند؟
گفتند: کسی به او ناسزا گفته است.
صاحبدل گفت: هزار مَن وَزنه بلند می کند چطور طاقت ناسزا ندارد؟
او در بدن، پهلوان است ولی در روح، ناتوان.

مَردی به آن نیست که مُشت بر دهان کسی بزنی اگر مَردی دهانی شیرین کن...

📚گلستان سعدی

╭═━⊰🍃🦋🦋🍃⊱━═╮

حضرت@دوست
حضرت@دوست
نامه های دوران عقد

یاایُّتها المعشوق! بعد از السلام و الاحوال پرسی، أنا امیدوارم که مزاجُک عینُ الصحتِ و السلامت باشد. اگر أنت از أحوال أنا خواسته باشی لاملالَ لی به جز فراقِک، که آن هم إنْ شَاءَ الله تعالی فی همین أیام دیدارُنا حاصل شود. باری یا ایُّتها العزیزه، أنا فی آتش عشقک کمثل الماهیتابه سوزانٌ! و جلز و ولزی درآمده. فی کل شبها که أنا سرم را علی المتکا می گذارم، أشکی کمثل الرودخانه جاریه علی البستر و آه سوزانی بسوی آسمان یصعد. الهی أنا قربان انت بروم. أنا قسم می خورم بجانی و بجانک که فی کلِ شبها ابداً خواب فی چشمانی لا یدخلُ و الی الصبح بیدارم و فی هجرِک می گدازم.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطور باور نکردنی زیبا بود و می‌بایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده می‌شد.

نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد. که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد. شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند. میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود، مرد به سرعت قلمویی را برداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند. اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود.

🔹براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند.
گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم، اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم: خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است.

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

وقتى که حاتم طائى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت؛ هر کس از هر درى که مى‌خواست وارد مى‌شد و از او چیزى طلب مى‌کرد و حاتم به اوعطا مى‌کرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت: تو نمى‌توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم به حرف مادر توجهی نکرد. مادرش براى اثبات حرف خود، لباس کهنه‌اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دو بار گرفتى و باز هم مى‌خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى!
مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟

من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هیچ بار مرا رد نکرد.

....
....
وقتی عصبانی هستید مواظب حرف زدنتان باشید

عصبانیت شما فروکش می کند

ولی

حرفهایتان باقی می مانند

برای همیشه

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
💢

دخترکی با سنگ، بدنه ماشین پدرش را خراش می‌داد.

پدرش از روی خشم چند ضربۀ محکم به دستش زد؛ غافل از اینکه آچار در دستش است!

در بیمارستان دخترک انگشتانش را از دست داد.

دختر ‌‌از پدرش پرسید: پدر، انگشتانم کی رشد می‌کنند؟

پدر از ناراحتی حرفی نمی‌زد. نشست و به خراش‌های روی ماشین نگاه کرد.

دختر نوشته بود: «دوستت دارم پدر»

🔸عصبانیت و عشق حد و مرزی ندارد؛ مشکل امروز جهان این است که مردم استفاده می‌شوند و وسایل دوست داشته می‌شوند.

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو