aliaga
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
حسین پناهی
هلیا
💚💙💖💜💛💜💖💙💛💜
هرکسی ی رفته ای دارد که
هنوز هم به رفتنش عادت نکرده
💚💙💖💜💛💜💖💙💚💛
fatme
بیشعور فقط پسر عموم
وسط گرما تو ماشینش نشستیم
میگه شیشه هارو بدین بالا تا کولرو روشن کنم
ما هم شیشه هارو دادیم بالا
بخاری ماشینو روشن کرد😐
aliaga
پشت کاجستان، برف.
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.
من، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس
سهراب سپهری
جانم❤
خب میدانی؟ بدبختی از آنجا شروع شد که گفتیم ما منطقی هستیم.. یکی مان پرسید منطقی یعنی چه؟ آن یکی جواب داد یعنی هر بلایی سرت آمد، صدایت درنیاید... این شد که یارمان بد کرد و صدامان در نیامد.. عزیزمان مُرد و صدامان در نیامد.. عشق مان رفت و صدامان در نیامد.. توی خانه، سرخاک، وسط سالن فرودگاه، .. به جای اینکه گِل سرمان بگیریم و خودمان را چنگ بزنیم و فریاد بکشیم و شیشه بشکنیم تا نشکند ، نرود، بماند ، هی منطقی رفتار کردیم. ایستادیم و بغض هامان را قورت دادیم و لبخند زدیم. مثل احمق ها دست تکان دادیم و گذاشتیم رفتنی ها بروند.. از خانه، از دنیا، از دست...
معصومه چشم روشن زیبا هم دی ماهیه
باهاش قهرم
گفت سوتفاهم بهت رسوخ کرده