یافتن پست: #شعله

حضرت@دوست
حضرت@دوست
برسی عوامل مؤثر خودشناسی بر جامعه
(بخش 8 )
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ای ست که در آسمان گرفت


aliaga
aliaga
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانه های آبی
به کمی غزال وحشی

رها
رها
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است

حضرت@دوست
حضرت@دوست
پروانه جان

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارکند
هجرم دهد، زجرم دهد، خوارم کند ، زارم کند

از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانم زند ، صد فتنه در کارم کند

در پيش چشمم ساغري ، گيرد ز دست دلبري
از رشک آزارم دهد ، وز غصه بيمارم کند


محسن
محسن
این شعر "سيمين بهبهانى"
واقعا انسانی و زيباست:

رها کردیم خالق را ، گرفتاران ادیانیم !
تعصب چیست در مذهب ؟!
مگر نه این که انسانیم !
اگر روح خدا در ماست...
خدا گر مفرد و تنهاست...
ستیزه پس برای چیست ؟!
برای خود پرستی هاست...

من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم...

رها
رها
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا...

حضرت@دوست
حضرت@دوست
شعله شمعم که می رقصم در این باغ خیال
سوختم زین آتش اما جلوه ای جانانه کرد


رها
رها
یه ترکیب بهشتی پیدا کردم، نمیدونم ابداعیه یا کس دیگه ای هم قبلا استفاده کرده :D
ماکارونی +سالاد شیرازی (اینجاش جدیده ک بجای آبغوره یا آبلیمو رب انار میزنم +پونه خشک +نعناع خشک+فلفل سیاه و نمک)
{-185-}

(◍•ᴗ•◍)
(◍•ᴗ•◍)
یه سوال حیاتی !!!! :اشپزی

سبزی فریز شده ، قرمه سبزی رو تفت میدن یا نمیدن ؟!
-آشپز-




حضرت@دوست
حضرت@دوست
طبل طوفان

موجها خوابیده اند ، آرام و رام

طبل طوفان از نوا افتاده است

چشمه های شعله ور خشکیده اند

آبها از آسیاب افتاده است


در مزار آباد شهر بی تپش

وای جغدی هم نمی آید به گوش

دردمندان بی خروش و بی فغان

خشمناکان بی فغان و بی خروش

صفحات: 1 2 3 4 5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو