موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است
۷ موافق
1402/03/10 - 02:24
موجی هستم ولی تمام مغز
ساحل میدرم تمام عرض
پروانه کراش شد ی روزی
شمع روشن کردم شبی
با مرغها پریدم هر دمی
پرواز پریدم ی جایی
پرده دریده شد شبی
ذوق کرد بیشرف همان شبی
سایه را میدیدم زیر نور لایتی
در آینه دید مرا در پس خویشی
میگفت صدا بزن مرا هم دمی
پاسخ دادم نفس نفس زدنی
بی درد و بی غمی در بر وی
خام بودیم پخته شدیم اونشبی
چقدر هلو ها کال هست دندونام دد گرفت
همه کالن میگه توکیسه بذارید درشو ببندید میرسه
توی کیسه آرد زودتر رسیده میشه
همزمان دارن همه آلو سیاه و قرمز میفروشن هم گوجه سبز
از الو مالو خوشم نمیاد