بذار ی خاطره جالب براتون بگم چند شب پیش رفتیم بیرون شام بخوریم خلاصه ی رفیقی ما داشتیم اونم اونجا بود بعدش اونجا ی مدیر دارعه بنام حبیب گفت 10 دقیقه دیگ طول می کشه شام تون آماده باشه ما با این رفیق مون نشستیم تو این تایم حرف زدیم بعدش 15 20 دقیقه شد شام ما آماده نشده بود ما رو کردیم ب حبیب گفتیم داداش 20 دقیقه دیگه هنوز می خوایم فکر کنم تا 10 دقیقه شما این رفیق ما جر خورد از خنده گفت وااااای باز جملات کمر شکن گفتی ما دلمون درد گرفت از خنده حبیب خودشم پوکیده بود از خنده
دقیقا بیرون ساختمون ما ، نمیدونم چی ب مشکل خورده بود اینا زمینو حفر کردن ، از دو روز پیش دارن کار میکنن …
بعد من گفتم هوا گرمه ی شربت درست میکنم براشون میبرم ، شربتو درست کردم اومدم برم پایین ، صدا ترتر دستگاهشون قط شد
رفتن
بییییی لیاااقتااااااای شاااغااالل
کدخدایی که گمان کرده خدای ده ماست
کدخدا نیست خدا نیست بلای ده ماست
روزگاریست به گوش همه خواند که خداست
خانه اش در ده ما نیست، جدای ده ماست
بقیشو خودت بخون حاج علی
بتذكّرك كل ما تِجي لَتغَيِّمْ
وجَّك بيذكّر بِالخريفْ
بتِرجَعلي كل ما الدّني بدّا تعتِّمْ
مِتل الهوا اللّي مبلّش عَ الخفيفْ
القصّة مش طقس يا حبيبي
اینجا شاعر میگه ............
تو مگه عمر مني که دم و بازدمم تو رو فرياد ميزنه ؟
مث شترمرغ زشتی
دیگ هم متن بلند تایپ نمیکنم
الهی چشات از کاسه این استیکر درییاد بیرون🙄
باشه
حتی این شانست ک من داشتم راهنماییت میکردمو با دستای خودت کشتیش
اره اره شانس نداری
دیگه اینیکی شانست در خونتو نمیزنه
😏