یافتن پست: #حیرت

حضرت@دوست
حضرت@دوست
شب که می رسد از {کناره ها}

گریه می کنم با {ستاره ها}
وای اگر {شبی} ز آستین جان
برنیاورم دست چاره ها
همچو {خامشان} بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
ما ز {اسب و اصل} افتاده ایم
ما پیاده ایم ای {سواره ها}
میدونی...............
{چشمانت} را نبند .برای من همین {کافی} ست.همین که تنها.در حیرت.{نگاه توام} [ لینک]




wolf
wolf
بیاین مشاعره کنیم:دی
ممنون اینقد توجه میکنین:خسته:جارو

wolf
wolf
بند آمده در حسرت وصف تو زبان ها

این آتش عشق است که افتاده به جان ها



در حیرت چشم تو و ابروی تو ماندند

انگشت به دندان همه ی تیر و کمان ها



زانو زده در پای بزرگی تو انگار

الوند و دماوند و سهند و سبلان ها



بی تابم و بی تابی من شهره ی شهر است

نگذار فروکش بکند این هیجان ها



آن قدر دل تنگ مرا ضرب خودت کن

تا گوش فلک کر شود از این ضربان ها



من با تو غزل می شوم و شعرترینم

ای علت بی چون و چرای فوران ها



تو کیستی ای عشق ! که بانام توسکه ست

بازار تمام شعرا ، مرثیه خوان ها



تا لحظه ی رویایی دیدار تو ای خوب

من خون به جوش آمده ام در شریان ها



ای کاش ببندی چمدان سفرت را

این جمعه بیفتد به تو چشم نگران ها



رضا نیکوکار

سکوت شب
سکوت شب
آفتاب آمد دو چشمم باز شد

باز تکرار همان تکراره‌ها

چند و چون و کی کجا آغاز شد

پرسش صدباره‌ی صدباره‌ها

دیدگانم پر ولی دستم تهی

من نمی‌دانم كجایم كیستم

آتش حیرت به جانم ریختی

من خلیل آزمونت نیستم

wolf
wolf
با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم

از لب خندان مردم نیز ، حیرت می کنم



از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده اند

در کنار دیگران احساس غربت می کنم



بی سبب عمر گرانم را نبخشیدم به عشق

من به هر کس دشمنم باشد محبت می کنم



سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ ها

اشک می ریزند تا از خویش صحبت می کنم



بهترین نعمت سکوت است و من ِ بی همزبان

با زبان واکردنم کفران نعمت می کنم



سجاد سامانی

wolf
wolf
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار

با پای دلم راه بیا قدری و ... بگذار



این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار



این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار



هر روز منم بی تو و ... من بی تو و لاغیر

تکرار ... و تکرار ... و تکرار ... و تکرار ...



من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار



کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده است ، نه چنگیز نه تاتار ...



ای شعر ! چه میفهمی از این حال خرابم

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار



حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم

بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار !



تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم

یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار



اوج غم این قصه در این شعر همین جاست

من بی تو پریشان و ... تو انگار نه انگار !!!



رویا باقری

wolf
wolf
باشدتی وحشیانه و جنون آمیز آنچنان که قلبم راسخت به درد اورد
ارزوکردم ای کاش هم اکنون همچون (مسیح)بیدرنگ آسمان از روی زمین برم دارد

یا لا اقل همچون قارون زمین دهان بگشاید ومرا درخود فروبلعد

اما...نه

من نه خوبی عیسی را داشتم ونه بدی قارون را.

من یک٬متوسط بی چاره بودم ونا چار٬محکوم که پس از ان نیز (باشم وزندگی کنم).

نه باشم وزنده بمانم.

ودر این وادی حیرت پر هول وبیهودگی سرشار٬گم باشم.

وهمچون دانه ای که شور وشوق های روییدن دردرونش٬ خاموش میمیرد و

آرزوهای سبز دردلش میپزمرد٬دربرزخ شوم این( پیدای زشت)

وآن( ناپیدای زیبا) خرد گردم.

که این سرگذشت دردناک وسرنوشت بی حاصل ماست٬در برزخ دو سنگ این آسیای

بی رحمی که...(زندگی) نام دارد!!

(دکتر علی شریعتی)

سکوت شب
سکوت شب
دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می کنم
خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت
هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم
من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام
و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش
او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت
حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده
چه سخت است
"رویا زرین"

wolf
wolf
گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیست

همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست



این ستاره به همه راه نشان می داده ست

حال نوبت که رسیده ست به ما یادش نیست



قصه ام را همه خواندند؛ چگونه ست که او

خاطرات من ِ انگشت نما یادش نیست؟!



بعد ِ من چند نفر کشته، خدا می داند

آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست



او که در آینه در حیرت ِ نیم خودش است

نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست



صحبت از کوچکی حادثه شد، در واقع...

داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست!





کاظم بهمنی

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
حال من خوب است حال روزگارم خوب نیست
حال خوبم را خودم باور ندارم خوب نیست

آب و خاک و باد و آتش شرمسارم می کنند
این که از یاران خوبم شرمسارم خوب نیست

روز وشب را می شمارم ؛ کار آسانی ست ؛ حیف
روز و شب را هرچه آسان می شمارم خوب نیست

من که هست و نیستم خاک است ،خاکی مشربم
اینکه می خواهند برخی خاکسارم خوب نیست

ابرها در خشکسالی ها دعاگو داشتند
حیرتا! بارانم و بایدنبارم خوب نیست!

در مرورخود به درک بی حضوری می رسم
زنده ام ، اما خودم را سوگوارم خوب نیست

مرگ هم آرامش خوبیست می فهمم ولی
این که تا کی در صف این انتظارم خوب نیست ...



محمدعلی بهمنی

{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم



فاضل نظری{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}{-118-}

wolf
wolf



روز تولد تو روز نگاه باران
بر شوره زار تشنه بر این دل بیابان
روز تولد تو گویی پر از خیال است
یاس و کبوتر و باد در حیرت تو خواب است
تولدت مبارک دوس جــونییییییی:بوس
:رقص:زینب:رقص:زینب:رقص:زینب:رقص:زینب


ـــــــ|♥|ـــــــ|♥|ـــــــ|♥|ـــــــ|♥|ـــــــ|♥|ـــــــ

0
0
@wolf
ای در شب تاریک دلم، ماه‌ترینم
بین ِتو و مهتاب، پر از شکّ و یقینم

عالم همه در حیرت و انگشت به دندان
رفته ست به تاراج ِنگاهت دل و دینم

یا در پی گیسوی توأم سایه به سایه
یا در خم ِابروی تو هر شب به کمینم

بگذار شبی را به تماشا گذرانم
تا صبح فقط چشم ِتو را سیر ببینم...

wolf
wolf
گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای می‌نشست
یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد
گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت :
بده در راه خدا
غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم
آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟
گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست تا زمانی که یادم می آید روی همین صندوق نشسته ام

غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟
گدا جواب داد : نه !!
برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد
غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟
نگاهی به داخل صندوق بینداز
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند
ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است ..

من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بیانداز
نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش}
صدایت را می شنوم که می گویی: اما من گدا نیستم !!

# گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند.

درونت را بنگر..-دی-

hadi ahamdi
hadi ahamdi
چیانگ مای یکی از زیباترین جزایر کشور تایلند برای بازدید از جاذبه هایی می باشد که تا به حال در طول عمر خود مشاهده نکرده اید.
یکی از جاذبه‌های اصلی چیانگ مای، معبد حیرت‌انگیز Doi Suthep است. این معبد زیبا با تاریخ 600 ساله‌اش در بالای کوهی به همین نام قرار گرفته است. این معبد در ارتفاع 1000 متری بالاتر از سطح دریا قرار گرفته و مسافران تور چیانگ مای باید از 300 پله بالا بروند تا به معبد مراجعه کنند. [ لینک]




صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو