یافتن پست: #حافظ

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
دختره میره بانک یارانه‌ش رو بگیره، بانکیه میگه: بریزمش به حساب جاریتون؟






دختره میگه: نه بریز به حساب خودم، جاریم بمیره ایشالا، چقدرم شانس داره تو بانکم هواشو دارن! 😐😕

کارمنده بانک با لبخندی ملیح از دنیا رفت :خخخ

رها
رها
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی

یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

رها
رها
درِ میخانه که باز است، چرا حافظ گف...
دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند...؟!

شامی
شامی
فقط دو روز نبودم ۶ صفحه پست جدییییییییید:-S حالا روزایی که هستم شپش هم پر نمی زنه اینجا:(
فردا هم نیستم ، کی بیام دونه دونشو وارسی کنم اخه؟:اشک

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
ای ڪوڪترین ساز به نُت های جهانم
من بی تو بد اهنگم و دمساز ندارم

بی باده و می حافظ و معشوقه نباشد
با تو خبـر از مستی شیراز ندارم

هر صبح ڪه چشمان تو را خواب ببینم
میـمیـرم و میلـی به سـراغـاز ندارم

در آبی زیبـای وسیــع نـگه تــــو
از شوق تـماشـا پــر پــرواز ندارم

آغوش تو را دیدم و دیوانه شد این دل
مــن طــاقت افشـاگــری راز ندارم

aliaga
aliaga
عاشقی را از قلیان بیاموز که در سرش آتشی و در دامنش اشکی و در سـیـنـه اش آهی است…

طهورا
طهورا
پشت رد قدم هات رد پایت را پاک کردی
اصلا حواست به هوای مه گرفته این روزهایم هست؟
که دستم را از دستت جدا کرده
و گم شدم...
تو
رفته ای
و اینگونه
گل کاکتوس
مثل همیشه تنها شد ...
مجازی را ورق زدم و نبودی...
تو رفته ای ؟؟؟؟؟؟؟
بدون‌خداحافظی؟
مگر میشود؟
!


طهورا
طهورا
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟؟؟؟؟

محسن
محسن
💕برای محافظت از پاهای خود
پوشیدن یک دمپایی
آسان تر از فرش کردن
کل زمین است ….
از دیگران شکایت نکنیم
خودمان را تغییر دهیم...

محمّد
محمّد
سلام دارم میرم شیراز
اگه دختر مومن و با اخلاق شیرازی میشناسید بگید برم خواستگاری :|

رها
رها
پیش از اینَت بیش از این اندیشهٔ عُشّاق بود
مِهرورزیِ تو با ما شُهرهٔ آفاق بود
یاد باد آن صحبتِ شب‌ها که با نوشین لبان
بحثِ سِرِّ عشق و ذکرِ حلقهٔ عُشّاق بود
پیش از این کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا بَرکِشند
مَنظَرِ چشمِ مرا ابرویِ جانان طاق بود
از دَمِ صبحِ ازل تا آخرِ شامِ ابد
دوستی و مِهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حُسنِ مَه رویانِ مجلس گر چه دل می‌بُرد و دین
بحثِ ما در لطفِ طبع و خوبیِ اخلاق بود
بر درِ شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بِنْشَستَم خدا رزّاق بود
❤️رشتهٔ تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار
دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود❤️
در شبِ قدر ار صَبوحی کرده‌ام، عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنارِ طاق بود
شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندر باغِ خُلد
دفترِ نسرین و گُل را زینتِ اوراق بود..

❤️

?
?
بعضی ها هستند که یک جورِ خاص دوست داشتنی اند. یک جور عجیبَ دلنشین اند. دست خودشان هم نیست. انگار خدا یک جورِ دیگر آفریده شان. مثلاً ساعتها کنارشان می نشینی و خسته نمی شوی. اصلاً سیر نمی شوی از شنیدنِ صدایشان. مثلاً همان ها که وقتِ خداحافظی یهو دلت می گیرد و ته دلت می گویی: کاش بیشتر می ماندی! اسم اش را عشق نمی گذرام. شاید یک دوست داشتنِ عجیب است که هر کسی ممکن است حس اش کند. من اسمش را "عزیـز دل کسی بودن" می گذارم! بعضی ها عزیز دلت هستند. همان ها که همیشه دل ات قرص است که تا آخر عمر با همان کیفیت کنارت هستند. همانها که دلگیرتان نمی کنند. همان ها که دوست داشتنشان بی قید شرط است. در زندگیِ هر کسی بعضی ها وجود دارند که اصلاً نمی توان که دوستشان نداشت.
و مـن چقـدر ایـن بعضـی هـا رو دوسـت دارم..

رها
رها
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است

مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...

ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است

میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است

اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...

"فاضل نظری"

رها
رها
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون
چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون..

❤️وقتی مولانا خودشو سودا زده میخونه و از عشقش ب شمس میگه....، بنظر یه حالت عرفانی و از خود بی خودی هستش ک ب سودا زدگی نسبتش میده.. ❤️

aliaga
aliaga
معلمم گفت: زندگي را تعريف كن
گفتم زندگي تعريف كردني نيست
ناراحت شد و نمره ام را صفر داد
سالها بعد كه او را ديدم، پير شده بود و عصا به دست راه مي رفت
جلو رفتم و گفتم: زندگي را تعريف كن، آرام خنديد و گفت:
نمره ات بيست
زندگي را بايد زيست!

صفحات: 14 15 16 17 18

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو