تو ایستگاه منتظر اتوبوس بودم. ی خانومی بهش میخورد ۶۰-۶۵ باشع ، منو مخاطب قرار داد و گف دختر خوشگلم …
بعد من اول خب نمیدونستم منظورش منم اما برگشتم دیدم نه مثل اینکه واقعا با منه ! و از حرفای اولش فقط همین دختر خوشگلم رو فهمیدم چونکه لهجه اش ب شدت غلیظ بود و مشهدیییی اصیل
تند تندم حرف میزد، تا میومدم جمله قبلیشو بفهمم ، دوبارع چیزی میگف
بعد از ی مدت عادت کردم ب نوع حرف زدنشم و تو حرفاش اینارو گف که :
“” چقد لباست بهت میاد ، سفید خیلی قشنگه، کفشاتم خیلی خوب کردی با این لباس پوشیدی🥺
یکیو می بینم میگم چقد خوشگله ، باز چند دیقه بعد ی خوشگل ترشو می بینم، چقد شماها قشنگ لباس می پوشین ، زمان ما اینجوری نبود ، خیلی خوبه ک شما این مدلی هستین
“”
من لباس خاصی نپوشیده بودم
اما اینقد قشنگ حسش رو بیان کرد دوس داشتم بشینم زار بزنم
ی مهربونی عجیبی توی صورتش بود 🥲
این دسته از آدمارو خیلی دوس دارم، اینکه ب طرف میگن چقد فلان چیزی ک پوشیدی قشنگه ،چقد مدل موت جالبه ،چقد این رنگ بهت میاد و …
خیلی دوس دارم خودمم این شکلی باشم اما خیلی اوقات خجالت اجازه نمیده
و در روایتی از امیرالمومنین نقل شده فرمود زبیر خوب بود تا فرزند ناپاکش عبدالله بزرگ شد
همین زبیر که فرزند شهید است از مسلمانان نخستین است
وقتی می بیند امیر المومنین چراغ بیت المال رو خاموش می کنه تا در جلسه خصوصی استفاده نشه
می فهمد که از این خلافت چیزی به انها نمی ماسه
و وقتی بیت المال تقسیم شد دیدن با همه خدمات که به اسلام و علی کرده است سهمش مثل همگان است
حب مال بغض علی را به همراه داشت
تا انجا که جنگ جمل را رهبری کرد
در حالی که بارها پیامبر به او تدکر داده بود که ای زبیر روزی این اتفاق می افتد مبادا تو هم باشی (نقل به مضمون)
اوایل نبرد امیر المومنین خدمات زبیر جایگاهش و خطر مخالفت را گوشزد می کند
زبیر قصد برگشتن و ترک جنگ داره
که عبدالله پسرش جلوش می گیره : که پدر بز دل شدی در جا زدی ؟
و اینگونه حب مال او را به میدان نبرد با اهل بیت کشاند و فرزند ناپاکش باعث هلاکت او در جنگ جمل شد
================================≈
خدایا در فتنه های اخر زمان ما رو به اهل بیت علیهما السلام ببخش و به امتحان سخت مبتلا نکن
و مثل زبیر به هلاکت نرسیم .
انشاءالله
آمین