ینی ی چیزی امروز دیدم اعصابمو شخمی کرد …
.
.
رفته بودیم ی آرایشگاه ، موقع خروج ما همزمان شد با خروج ی عروس ، داماد دم در تو ماشین بود ک خلاصه عروسه بره سوار شه و برن …
و من اینجوری بودم ک اوکی الان داماد میاد دم در دنبالش ، دستشو میگیره میگه چقد خوشگل شدی و فلان و بهمان ، درع ماشینو براش باز میکنه ووو …
عن عاقا نشسته تو ماشین گوشی دستشههههههه
عروس کل وسایلشو خودش گذاشت عقب ماشین ، دره ماشینو خودش باز کرد ، بدون اینکه کسی کمک کنه لباسو جمع کرد ووو …
ب معنای واقعی قوی ترین زنی بود ک تو این مدت دیدم !
من باشم همونجا ی چی میزنم تو سرش میگم گمشو برو با همون گوشیت ازدواج کن شاغال …
توو خانواده ، شش ماه اول سال فقط مردادماه ، تولد نداشتیم
که خدا رسوند
هم این هم بی تفاوتیش