یافتن پست: #اومدم

ܝܿܝܸܩܙ
ܝܿܝܸܩܙ
حوصلم سر رفته:گگگ

aliaga
aliaga
خیل خب برید بیرون میخام چراغارو خاموش کنم


پهنای باند داره باز کم میشع



{-76-}{-76-}{-76-}{-122-}{-160-}{-160-}

wolf
wolf
قرار بود خوابمو درست کنم ، نهایت ۱ بخابم …
ن تنها یک نمیخابم ، از قبلم بیشتر بیدار میمونم :|:آبنبات

خانوم اِچ
خانوم اِچ
بالاخره بادی اسپلش ادامس خرسی رو خریدم
ولی چرا بود ادامس موزی میده😑🤔

یاس
یاس

اینا برا خودم و شاید ناراحتتون کنه یا خوشتون نیاد
پس نخونید
سرریزهای این هفته ی که هنوز قدر یه سال داره کش میاد از شنبه ش یاداور همه خاطرات خاک خورده شده
پس نخونید صرفا برا خالی کردن خودم

زاهِر..
زاهِر..
تا من از قم اومدم بیرون قم بارون اومد
بعد جالبه اومدم میانه هوای اینجا گرم شد😂

wolf
wolf


:فکر

aliaga
aliaga
@elham سلام


آیهان چطوره؟؟

aliaga
aliaga
خوبین؟؟؟😎

رها
رها
چن تا پست چالشی بزارید، حوصله مون پوکید :/مخ خودمم قد نمیده :/

g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i
بذار ی خاطره جالب براتون بگم چند شب پیش رفتیم بیرون شام بخوریم خلاصه ی رفیقی ما داشتیم اونم اونجا بود بعدش اونجا ی مدیر دارعه بنام حبیب گفت 10 دقیقه دیگ طول می کشه شام تون آماده باشه ما با این رفیق مون نشستیم تو این تایم حرف زدیم بعدش 15 20 دقیقه شد شام ما آماده نشده بود ما رو کردیم ب حبیب گفتیم داداش 20 دقیقه دیگه هنوز می خوایم فکر کنم تا 10 دقیقه شما این رفیق ما جر خورد از خنده گفت وااااای باز جملات کمر شکن گفتی ما دلمون درد گرفت از خنده حبیب خودشم پوکیده بود از خنده:خخخ

یاس
یاس
اینو هیچ کی ازم نشنیده و هیچ جا نگفتم
چون اونموقع در قران باز کردیم
امد بود ای مریم از اینجا خارج شو و با احدی حرف نزن

ایام عرفه بود دانشجویی رفتیم کربلا
شانسی یه دختر معصومه نامی از خود تهران صندلیمون جفت هم شد و تمام راه رو رفیق شدیم
دختری چادری با اصالت و مومن
شب عرفه شد و ما تمام خطرات رو به جان خریده بودیم شب عرفه زیر قبه امام حسین باشیم
یکی از وقت هایی که زیارت امام حسین تاکید شده بود همین عرفه س
من کلا به خاطر کم خونی خستگی و خواب دارم ولی اون شب به شدت خوابم می اومد با دوستم گفتم من میرم اون پایین سرداب ابوالفضل چون کولر روشن بود و خلوت اونم گفت ولی من باید برم زیارت چون همه نیتمون برا این شب بوده
من که به خودم نمی تونستم غلبه کنم گفتم لایکلف الله تو برو
من رفتم سرداب
و پنج ده دقیقه گذشت معصومه برگشت گفتم چیشد
گفت اینقد خواب خواب کردی بیا منم نمی تونم برم زیارت شدیدا خوابم میاد
پاشو بریم خوابگاه
شوک بدی بود موندیم بریم یا بمونیم
گفتم ببین بزار قران باز کنم هرچی امد همون می کنیم
ایاتی که امده بود خلاصه اش این بود مریم از این مکان مقدس خارج شو و در مورد این ...

مآه
مآه
دیگه از هشت تا بیشتر نشد{-131-}

اِلِکترون‍..!
اِلِکترون‍..!
خوششون میاد اذیتت کنن😒

یاس
یاس
یه ساعت بیشتر منتطر تاکسی بودم
نن که افتاب برام سم
مغزم داشت می جوشید :گگگ
یه مسیر رفتم‌مسیر دوم گفتم به درک
با ماشین شخصی ها میرم اصلا
ماشین شاسی بلند مشکی ایستاد گفت کجا گفتم دانشگاه
ولی یه خانم محجبه که مشخص بود زنش جلو بود منم با کمی مکث و ترس سوار شدم
تا در خود دانشگاه اورد
اومدم کرایه دادم
گفت مسافر کش نیستم به خاطر چادرت سوارت کردم :بغز
اصلا یه جون به جونام اضافه شد .:گگگ

صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو