یافتن پست: #اندوه

حضرت@دوست
حضرت@دوست


من افسار گریخته وار میروم
شاید کمی نقش سکوت را برای من باور کنی.میدانم نمیدانی در این روزها چه میکشم و چه باوری از غم را در نگاهم گم میکنم. که مبادا اندکی زخم بر لبانت بنشیند. لبانی که برای من نخندید هرگز و فقط زخم های برای آزارم جنباند. که مبادا آسایشی در دلم نقش بگیرد و اندکی از با تو بودن لذت.لذتی که برای من اندوه با تو بودن را دارد و زخم های که ثانیه به ثانیه مرا به مرگ از درون نزدیک تر میکند. هم چون نهالی در کویر داغ از بی مهری آسمان. ترسم از دست دادن تو نیست. ترسم از آن است که تو بروی و من از غم تو خود را در برابر خدایم گم کنم.و طناب بی دینی را بر گردنم آویزان و صندلی غیرت و شرافت را زیر پایم خرد.تا به جهنم دروغ نفرت پا بگزارم و در آتشی که خود افروخته ام. خود ودیگران را گرفتار کنم

سارا
سارا
از هنگامي ک خداوند مشغول خلق زن بود شيش روز ميگذشت. فرشته اي ظاهر شد و گفت: چرا اين همه وقت صرف اين يکي ميفرماييد؟ خداوند پاسخ داد: دستور کار اورا ديده اي؟


بايد دويست قطعه متحرک داشته باشد، که همگي قابل جايگزيني باشند، بايد بتواند با خوردن غذاي شب مانده کار کند. دامني داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جاي دهد، بوسه اي داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوي خراشيده گرفته تا قلب شکسته را درمان کند. او ميتواند هنگام بيماري خودش را درمان کند، يک خانواده را با يک قرص نان سير کند.

فرشته نزديک شد و به زن دست زد و گفت: اما پروردگارا او را خيلي نرم آفريدي.
خداوند : بله نرم است اما او را سخت هم آفريده ام تصورش را هم نميتواني بکني که او تا چه حد ميتواند تحمل کند و زحمت بکشد. آنگاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد و گفت اشک براي چيست؟
خداوند گفت: اشک وسيله ايست براي ابراز شادي، اندوه، درد، نااميدي...
فرشته متاثر شد و گفت: زن ها قدرتي دارند که مردان را متحير ميکنند.
خداوند گفت: اين مخلوق عظيم فقط يک عيب بزرگ دارد
فرشته گفت: چه عيبي؟





خداوند فرمود: پارک دوبل بلد نيست"

ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
❥◈‌═

درونِ هر زنی اتاقکِ قفل‌شده‌ای نهفته است که هر از گاهی بدان پناه می‌برد... مخفیگاهی که می‌شود "اندوه" را در آن نهان کرد و در تنهاییِ محض به آرامی گریست... زن‌ها اینچنین‌اند، در خودشان کتمان می‌شوند، از اندوهِ خویش پاسداری می‌کنند و در عزلتی بی‌نظیر برای خودشان سوگواری می‌کنند... آنها در اندرون‌شان قبرستانی به بزرگیِ رنج‌هایی دارند که از دیگران به عاریت گرفته‌اند و در تمامِ لحظاتِ ناشادی که سکوت اختیار کرده‌اند، در این آرامگاهِ وسیع بر فرازِ محنت‌های‌شان مویه می‌کنند...


‌ ‍‌

Setare
Setare
و پس از اندوه‌هایمان همچون بهار زنده خواهیم شد،
انگار هرگز مزه‌ے تلخے را نچشیده ایم...

سارا
سارا
و از خطاهای بزرگم آن بود که
لحظات دلخوشی را سر سری می گذراندم،
اما غم و اندوه را با همه ی وجود زندگی می کردم.

Mehr shad
Mehr shad
گفت اندوهت را به برگ ها
بسپار....
می ریزند...
سپردم...
بیخبر از آنکه درخت خانه ام
کاج بود....

mohamad
mohamad
‏کاش می‌دانستی که بیش از هرکس می‌توانی خوشحال یا اندوهگینم کنی و کاش می‌دانستم چرا اندوهگین کردنم را برگزیدی.

༊
میگن
تو زبانِ فرانسه،
کلمه‌ای‌ هست به‌نامِ «Le tasian»

به معنای حجم زیادی از غم و اندوه؛
درحدی که مغز پاسخ منطقی برای کنترل شرایط نداره و قلب، از شدت اندوهِ زیاد، احساسات درستی ارائه نمیده.

دقیقا همون..

حضرت@دوست
حضرت@دوست
سیاه چشمان

جان عاشق و دل باخته چشمان سیاه است
دل شیفته و حیران شده ی تیر نگاه است

گر قاضی فتوی بدهد عشق گناه است
دل عاشق آن جذبه و خواهان گناه است.

آن یار چنان زمزمه در گوشم کرد
اندوه گذشته را فراموشم کرد

خواستم که رازدل برش فاش کنم
با سحر نگاه خویش خاموشم کرد.


حضرت@دوست
حضرت@دوست
هرجا که رسم برابر من

اندوه تو در میان رسیدست

ترنم بانو♥️
ترنم بانو♥️
نبودنت را مینویسم
مینویسم و پاک میکنم
مینویسم و مچاله میکنم
روی کاغذ

چه ورق هایی که سیاه شدند و تا به قدقامتشان خورد و خم شدنم از بسیاریِ اندوه نوشته های نبودنت!
هر آن چه از نبودنت تو به ذهنم می آمد را
روی کاغذ میریختم؛یا ترک بر میداشت یا خم میشد یا آتش میگرفت آخر کار
تو که بودی که با رفتنت دنیا را غم گرفته است؟!
بیا!
که آمدنت بوی بهار میدهد و بودنت صدای جوشش زلال چشمه های پاک...


حضرت@دوست
حضرت@دوست
(ط)را

در خلال اندوهم دوست مي دارم

حضرت@دوست
حضرت@دوست
كاش از شاخه سرسبز حيات

گل اندوه مرا می چيدی

كاش در شعر من ای مايه عمر

شعله راز مرا می ديدی


حضرت@دوست
حضرت@دوست


بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم




دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم

بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم

تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم

صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو