میگن
وقتی حر ریاحی سد راه کاروان امام حسین علیه السلام شد
دستور رسید
که بر امام سخت بگیر
نه اجازه میداد امام به کوفه بره و نه اجازه برگشت داد
و سه روزی امام و کاروانش سرگردان و بی هدف میچرخیدن
روستایی خوش اب و هوا دیدن خواستن برن اونجا زیر سایه ررختی
هوا خنکی باشن
حر نذاشت
تا درختی ابی پیدا میشد و کاروان میخواست بمونه
حر مانع میشد و می گفت بهن دستور رسید شما رو زیر افتاب نگهدارم
اینجا امام فرمود مادرت به عزایت بنشیند
حر اومد تلافی کنه
گفت نمی توانم چیزی بگویم وقتی مادرت حصرت زهراس
این حرمت و احترام حر عاقبت بخیرش کرد
میشه
تو این روز شهادت
اواخر صفر
خدا بگه
ارادت مندان و دوستداران مادر اهل بیت را عاقبت بخیر کردم
میشه عاقبتمون امام زمانی باشه
خدایا چشماتی که برای حسین تو گریه کردن از گناه باز دار و اتش دوزخ را حرام کن بالحسین بالحسین بالحسین
24 - [بنی اسرائیل] گفتند: ای موسی! تا وقتی که آنها در آن [سرزمین] هستند ما هرگز پای در آن ننهیم، پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید که ما همین جا نشستهایم
25 - [موسی] گفت: پروردگارا! من جز اختیار خود و برادر خویش را ندارم پس میان ما و این قوم نافرمان جدایی افکن
26 - [خدا] فرمود: این سرزمین [مقدس] تا چهل سال بر آنها ممنوع شد آنها در این بیابانها سرگردان خواهند ماند پس تو بر این قوم نافرمان اندوه مخور
27 - و داستان دو فرزند آدم را به حق [به عنوان یک واقعه] بر آنها بخوان، آنگاه که قربانی پیش بردند پس، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد [قابیل] گفت: حتما تو را خواهم کشت [هابیل] گفت: خدا فقط از پرهیزکاران میپذیرد
28 - اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من هرگز به قتل تو دست نمیگشایم، همانا من از پروردگار عالمیان میترسم
29 - من میخواهم تو بار گناه من و گناه خودت را بر دوشکشی تا از دوزخیان گردی، و سزای ستمکاران همین است
30 - پس نفس [سرکش او کمکم] وی را به قتل برادرش ترغیب کرد و او را کشت و از زیانکاران گردید
31 - سپس خداوند زاغی را برانگیخت که زمین را [به جستجو] میکاوید، تا به او نشان دهد که چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت: وای بر من! آیا عاجز بودم از این که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم!! آنگاه از پشیمانان گشت