چند ماه پیش یکیو از دست دادم که بینهایت عزیز بود
خیلی داغون بودم
دلتنگی خفه م میکرد
اما به سختی تونستم با نبودنش کنار بیام
دیگه قبول کردم که اون قرار نیست دوباره برگرده
ولی چندروزه عجیب دلم هواشو کرده
تنها چیزی که ازش دارم خاطره س
و این مرور خاطرات داره دیوونم میکنه
هر چقدر خودمو مشغول میکنم که فکرش از سرم بپره نمیشه
گفتم یکم درموردش بنویسم شاید آرومتر بشم
کاش میشد بهش بگم چقد دلم براش تنگ شده
برای صداش
برای بداخلاقیاش
برای مهربون بودناش
برای دنیا گفتناش
آخ لعنتی دلم برات تنگ شده
پس حسودی میکنی جلبک حسود خودم خخخخ
نه وجدانا... هر کی بود از خداش بود مهمونو بهونه میکرد میگفت من برم خونه نامزدم که سرشون شلوغه دخترم ندارن ... حالا شانس منو ببین جلبک چیکار کرده.
هر وقت ما مهمون داریم نوبت به ملی میرسه که جانماز اب بکشه ... فقط میخاد به تموم عالم ثابت کنه که خانم سرینگینه نامزد بازی نمیکنه
جلبکه دیگه خخخخخ
صد رحمت به جلبک... این از عنکبوتم رد کرده...خخخخخ
خخخخخ