یافتن پست: میگذره

هادی
هادی
جاتون خالی حسابی چسبید خیلی وقت بود طبیعت نرفته بودم.



g.h.o.l.a.m.a.l.i
g.h.o.l.a.m.a.l.i


دیگ هر چی بود دادم ب فراموشی ک بهترین کاره باید آدم از ی جای ب بعد هر چی دارعه بده تا بره رفتنی رو دیگ جلوش نمی گیرم بسلامت خوش بگذره
فقط ی چیزی اینبار دیگ سمت من برنگرد خب برو هر کجا ک بهت خوش میگذره....

√ محسن قـوامــی
√ محسن قـوامــی
زورِ شراب گر به غمِ عشق می رسید
ما را چنین خراب نمی دید هیچ کس

مهاجر
مهاجر
حالا این زورم میگرفت یارو هنوز موهای صورتش درنیومده با زنش اومده بود حرم عشق و حال میکرد
اون موقع من بااین همه کمالات و جمالات و تحصیلات و خدمت رفته و گرم و سرد روزگار چشیده
باید با رفیق ریشوی خودم برم حرم

هادی
هادی
خيلی ببار ابر! كه دائم
از تربتم درخـت برويد
اين آرزوی اول من بود
از آرزو به بعد چه بودم؟!
كبريتِ نيم‌سوخـته‌ای كه
در حسرتِ درخت شدن بود

یاس
یاس
از پسرای فامیل
معتاد شدیدی بود
اقا رفت کمپ
ترک داد
قیافه ش اومد رو فرم
الان شنیدم یکی دوماه بعد خودکشی کرده :(
کاش همون معتاد بود
و خلا های عاطفی رو با مواد یادش میرفت :گگگ

فقط خدا
فقط خدا
فرزندم پستی رو ک داری کپی میکنی اینجا یا تو


تخیلاتت میگذره و مینویسی اینجا بهتره یکمی رو حرفت تفکر کنی و یکم حلوا حلوا کنی بعد....


هر حرفی و مطلبی ک قابل انتشار نیس عمویی...


آفرین

Tasnim
Tasnim
سری قبل که اومدیم مشهد خیلی از رفتار خادمها خوشم اومد که توو جیبهاشون پر از شکلات بود و میدادن به بچه های زائر
این دفعه دیدم بچه های ما ناخوداگاه نسبت به خادمها طوری بودن که انتظار محبت و شکلات داشتن
از سری قبل دوس داشتم منم توو این قضیه شریک باشم
امشب رفتم شکلات خریدم و آوردم دم گیت که رد کنم...
نذاشتن
گفتن داخل نمیتونید ببرید
رفتم به انتظامات و خادمهای بیرون دادم اونها هم قبول کردن
جالب بود که انتظامات، یه کلاس فشرده چند دقیقه ای گذاشت برای خادم های بیرونی که حواستون باشه فقط به بچه ها شکلات بدید و ...
چیز دیگه ای که خریدم دوتا حباب ساز برای دخترا بود
خلاصه اینکه الان وسط صحن نشستیم و فاطمه زهرا خانوم با حباب سازش معرکه گرفته برای بچه های دیگه
ولی داره بهشون خوش میگذره

فقط خدا
فقط خدا
@maria سلام برا پسرتون دونفر خاستگار پیدا شده


چکار کنم؟؟؟

ماریا
ماریا


میزان رضایت از زندگیتون چقدره؟ !
دقیقا چه معیارهایی باعث این رضایت شده؟ !
لطفا کلی حرف نزنید

Saleh
Saleh
میدونی رفیق
زمان میگذره و ما پیر و پیرتر میشیم
فک کنم افسوسی از این بزرگتر توو زندگی وجود نداشته باشه که
این فرصت و با محبت کنار کسایی که دوسشون داریم نگذرونیم...

Tasnim
Tasnim
از صبح غذا نمیخوردم حالم خوب بودا

خانوم اِچ
خانوم اِچ
یبارم زن عموم دراومد گفت دیگه وقت ازدواجت داره میگذره
عموم بهش گفت تو خودتم همچین زود ازدواج نکردی کییییف کردممم😹😹😹😹

رها
رها
چطوری شبا زود میخوابین ک پر انرژی باشین :وت دیشب عزممو جزم کردم ک هر جور شده زود بخوابم ک امروز رو پر انرژی باشم :/ساعت ۱۱ بود فک کنم خودمو مجبور ب خوابیدن کردم،ساعت ۲شب عین جغد بیدار شدم و تا صب نتونستم بخوابم:)):))

خانوم میم
خانوم میم
هی گریه می کنم
ولی باز اشک چشمم تموم نمی شه

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو