یافتن پست: شاید برای تو ....

هادی
هادی
عزیزای دلم
خیلی وقت بود پستی نذاشته بودم که توش با همتون یه صحبت درمورد ساینا بکنم، قبلا هر چند وقت یه بار ازین پستا میفرستادم بچه ها میگفتن که باز این هادی رفت رو منبر:خخخ
میخواستم بهتون یه چیزی رو یادآوری کنم اینکه چرا اینجا بلاک کاربر نداره!
اینجا ما هممون تقریبا همو میشناسیم چون ساینا هیچ تبلیغاتی توی هیچ جای کشور نداره همه ی شما که اینجا هستین به واسطه یکی از اعضا اومدین شاید کسایی که با سرچ گوگل اتفاقی وارد ساینا شدن به تعداد انگشتای دست باشه!
دلیلشم مشخصه دیگه اینجا توسط کاربراش ساخته شده و نگهداری میشه و من ازینجا نه درآمدی داشتم نه ضرر زیادی چون تامین مالی هم یا با تبلیغات های موقتی که میذاریم میشیم یا با کمک های مالی شما عزیزان و زیاد هم خرج اینجا نمیکنم چون لازم نداریم که کار خاصی اینجا انجام بشه!
خب محیط اینجا با توجه به چیزی که گفتم خیلی دوستانس مثل هیچ شبکه اجتماعی دیگه نیست، ما توی این محیط دوستانمون نمیتونیم افرادی رو تحمل کنیم که مزاحمت ایجاد میکنن برای همین هرکسی که به یه نفر دیگه مزاحمت ایجاد کنه کلا از ساینا باید بره!
ادامش تو دیدگاه اول لطفا همه بخونید!

aliaga
aliaga
آدمهای صبور یکباره ترکتان می‌کنند
آن هم وقتی که سخت مشغول
اولويت های غير از آنها هستيد!
با یک لبخند سرد
برای همیشه می‌روند و
جای خالیشان برای همیشه
یخ می‌بندد
آدم هایی که صبور هستند
شاید بودنشان خیلی معلوم نشود
اما نبودنشان زجر آور است...!

aliaga
aliaga
بزرگ شدیم و
فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه
با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!
بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود
و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!
بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست!
و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!
بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛
بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند...!
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،
غضبش عشق بود،
و تنبیه اش عشق...
و خیلی بزرگتر شدیم
تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر،
انحنای قامت اوست ....!:فکر :قلب

aliaga
aliaga
خیل خوب

چ خبر از ایران؟؟

حسین
حسین
شاید هیچ وقت بهت نگم که تو تنها دارایی با ارزش منی تو این هیاهوی زندگی ! بودنت برام آرامش محضه و شاید هیچ وقت بهت نگم اما انقد دوست دارم که برای داشتنت از همه دنیا دست میکشم ؛ همه‌ چیزم کاش بدونی عشقت تنها دلیل زندگیمه من بدون تو هیچ وقت نتونستم و هیچ وقت هم نمیتونم . . .

aliaga
aliaga
فردا دیر است ...
امروزت را همین امروز ، زندگی کن!
همین امروز لذتش را ببر ،
و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن ...
حسرت، یعنی در گذشته جا مانده‌ای،
و نگرانی یعنی، اسیرِ آینده‌ای شده‌ای که هنوز نرسیده و اتفاقاتی که هنوز نیفتاده!
آینده ای که شاید نرسد
و اتفاقاتی که شاید نیفتد!
بیخیالِ چیزهایی که نبودنشان کیفیتِ بودنت را کم میکند
آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و امروز را همان جوری که دوست داری زندگی کن ...



حضرت@دوست
حضرت@دوست
برسی عوامل مؤثر خودشناسی بر جامعه
(بخش 13)
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید


aliaga
aliaga
ما انسان‌ها مثل مداد رنگی هستیم،
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم

اما روزی
برای کامل کردن نقاشی هایمان
دنبال هم خواهیم گشت

به شرطی که همدیگر را تا حد نابودی نتراشیم!

aliaga
aliaga
توهم مهم بودن برای آدم‌ها خیلی بده. واقعیتش اینه که بودن و نبودن ما تو زندگی آدم‌های دیگه هیچ تفاوتی زیادی ایجاد نمی‌کنه. به قول بوکوفسکی، ببین!هیچ‌کس قرار نیست از نبودنت بمیره. شاید فقط چند ساعتی دیرتر بخوابه!

زهرا
زهرا
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای
نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس
ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین
بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه
معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار
کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد
رفت
...

رها
رها
میشه بگید کیا اینجا به طلسم و اینجور چیزا اعتقاد دارن؟! دلیلشون چیه؟! تا حالا برای خودشون پیش اومده باشه ک بهشون مراجعه کنن و ب نتیجه ای برسن؟!

سجـــاد
سجـــاد
-میدونی رفیق
میخوام یه چیز خیلی ساده بگم
تو این زمونه که کسی بهت نگاهم نمیکنه
و همه سعی میکنن از پشت بهت خنجر بزنن..
تا به چیزی که میخوان برسن
تو شاید یکی از اون درصد آدمایی هستی که هنوز
انسانیت تو وجودشه
برای همینه که خدا تو رو انقدر خاص آفرید...😍♥️

@aliaga

هادی
هادی


aliaga
aliaga
دل

صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو