یافتن پست: #636

حضرت@دوست
حضرت@دوست
روزگار














حضرت@دوست
حضرت@دوست
لرزید بر لبان عطش کرده‌اش هوس
خندید در نگاه گریزنده‌اش نیاز

لب‌های تشنه‌اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه‌های شوق ترا گفت با نگاه

پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

هر قصه‌ای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

با آنکه رفته‌ای و مرا برده‌ای ز یاد
می‌خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

ای یار ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می‌فشارمت


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دل مبندید به اوضاع جهان هیچ که من
آزمودم، همه اوضاع جهان بی‌ثمر است


حضرت@دوست
حضرت@دوست
آیینه‌ها
آینه با آینه شد رو‌به روی
خوش بود آیینه‌ها را گفت‌و‌گوی

گرچه پنهان بود راز سینه‌ها
هیچ پنهان نیست از آیینه‌ها

منعکس در آینه، تصویر شد
بی‌نهایت، دردها تکثیر شد

بسته لب، از شرح سوز و سازها
چشم‌ها گفتند بر هم رازها

رازها گفتند با هم با نگاه
هر دو آیینه، مکدّر شد ز آه

گفت ای آیینۀ بشکسته‌ام
جز تو، در بر روی عالم بسته‌ام


حضرت@دوست
حضرت@دوست
دستم نمی رود بنویسم شکست را
تاوان بی صدایی یک عدّه دست را

آخر چگونه می شود آسوده باز گفت
افسانه ی کذایی این قوم پست را

آغاز پر تلاطم مهمانیِ کویر
زخمی که بر کرانه ی دریا نشست را

سیّاره های گم شده در یک مدار پیر
احرامیان مرده ی آجر پرست را

این قصه ها روایت تاریخ ذهن ماست
یوسف زنی که توی اتاقش نشست را...

یک عمر آزگار گذشته و من هنوز
می خواهم استخاره کنم سال شصت را

این جمله حال شعر مرا می زند به هم:
-باید قبول کرد هر آنچه که هست را-

باید که دست و پای قلم را قلم کنم
باید که روی پا بزنم هر دو دست را...
[لینک]

مسابقـہ سایــنا
مسابقـہ سایــنا
دوستان عزیزم به دلیل انصراف دادن کاربر از مسابقه ما پر رای ترین کاربر از گروه اونهایی که نتونستن پیروز بشن رو وارد دور گروهی میکنیم

کاربر تبریک میگم :مسرور :الهه

مسابقـہ سایــنا
مسابقـہ سایــنا
یک اتفاق عجیبی که افتاد همه x36 ها برنده شدن :دی
, ,
تبریک میگم ورودتون رو به مرحله بعد و آخر مسابقه...:مسرور

ولی واقعا رقابت دونفر قدرتمند از بابت رای گیری توی گروه دوم بود
اینجا اهمیت همون یک رای که گفتم اگر شاعر شعر خودتون باشید بهتون تعلق میگیره معلوم میشه...


بازم تبریک...:مسرور

مسابقـہ سایــنا
مسابقـہ سایــنا
دوستان عزیز
یکی از شرکت کننده ها انصراف داد و تعداد زوج شد
به صورت قرعه کشی شرکت کننده ها رو به روی هم قرار میگیرند

×
×
×

هر شعر که بیشتر از حریفش لایک گرفته باشه به مرحله بعد میره.
مهلت رای گیری تا ۲۴ ساعت دیگه میباشد
موفق باشید 🌷

مسابقـہ سایــنا
مسابقـہ سایــنا
یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم
حسرتا این گل خارا همه جا رانده منم
ݐیر ره آمد و طریق رفتن اموخت
انکه نارفته و جا مانده منم....

کد مسابقه

حضرت@دوست
حضرت@دوست
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانیست ، رو سوى چه بگریزیم؟
هنگامه حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار "آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم


حضرت@دوست
حضرت@دوست
نيست پروانه من قابل پهلوي چراغ
حسرت سوختني مي کشدم سوي چراغ

سير اين انجمنم وقف گشاد مژه ايست
بر نگه ختم نمودند تگ و پوي چراغ

يأس بر عافيت احرامي دل مي خندد
من و خاصيت پروانه تو و خوي چراغ

داغ انجام نفس سخت عقوبت دارد
ترسم آخر بدماغت نزند بوي چراغ

برق آن شعله که حرز دل بيتابم بود
مجلس آرا بغلط بست ببازوي چراغ

آبيار چمن عشق گداز است اينجا
کشت پروانه همان سبز کند خوي چراغ


حضرت@دوست
حضرت@دوست
با تواَم عشق قسم خورده ی پنهانی ِمن
با تواَم بی خبر از حال و پریشانی ِ من.................

با تواَم لعنتیِ خالی از احساس بفهم
بی قرارت شده ام شاعره ی خاص بفهم

لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن
پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن

لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن

باورم کن که به چشمان تو معتاد منم
پادشاهی که به جنگ آمد و افتاد منم

قافیه باختم و شعر سرودم یعنی
به هر آن کس که تو را دید، حسودم یعنی

نفسم بندِ تو و درد مرا می خواند
بعدِ تو حسرت دنیا به دلم می ماند


حضرت@دوست
حضرت@دوست
اشك بهار

شبی بود و بهاری در من آویخت
چه آتش ها ، چه آتش ها برانگیخت

فرو خواندم به گوشش قصه ی عشق
چو باران بهاری اشك می ریخت


milad
milad


مزاری دارم به وسعت اقیانوس ...

حضرت@دوست
حضرت@دوست


جنون بینوایان هرکجا بخت آزما گردد
به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد

دمی بر دل اگر پیچی کدورتها صفاگردد
نبالد شورش از موجی که گوهر آشناگردد

درشتی را نه آسان ست با نرمی بدل کردن
دل کوه آب می گردد که سنگی مومیا گردد

به هرجا عقدهٔ دل وانگردد، سودن دستی
غبار دانه نتوان یافت گر این آسیا گردد

هوا بر برگ گل تمکین شبنم می کند حاصل
نگاه شوخ ما هم کاش بر رویت حیاگردد

رم دیوانهٔ ما دستگاه حیرتی دارد
که هرجا گردبادی رنگ ریزد نقش پاگردد

مکن گردن فرازی تا نسازد دهر پامالت
که نی آخر به جرم سرکشیها بوریا گردد


صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو